4 : نمیدانم ... ( قسمت دوم )
4 : نمیدانم ... ( قسمت دوم )

مقاله حرف های خودمونی

قسمت دوم

نمیدانم که آیا چشمانت را آزار دادی که حرفهایم را بخوانی یا نه ! اما برای خلاصه قسمت قبل باید بگویم که جهان به دنبال خدای خویش انبساط میکند . انبساطی که تمامی اندیشه کنندگان به آن واقف اند . و نور نیز به دنبال خدای خویش ؛ با سرعتی حیرت آور کائنات را در مینوردد . و کسی چه میداند ، شاید به خدای خود رسیدند .

به اینجا رسیدیم که فطرت آنهاست که خدا را جست و جو کنند و ما هم به عنوان جزء کوچکی از این هستی ( چه بخواهیم و چه نخواهیم ) به دنبال خدای خود هستیم ! حتی آن کسانی که به در جای جای جهان به اندک بهانه ای انسان میکشند . و ما تنها نظاره گریم و برخی اوقات شنونده ... .

گاهی  اوقات از زمین و زمین دلگیر میشوم . نمیدانم که آیا این حس را تجربه کرده ای یا نه . نه مشکلی دارم و نه شکستگی اعصابی ! اما نمیدانم ته دلم چیست که حوصله انسانی را ندارم . نه به تلفنی جواب میدهنم و نه دستم را بر کیبورد میگذارم . تنها زیر آسمان آبی که با امکانات رفاهی بشر تیره شده ، قدم میزنم .

به این فکر میکنم که تمام زندگی در مسابقه دادن برای بقا خلاصه میشود . و یا چیزی فراتر پشت چیزی که نمیدانم جای گرفته است . فردی که با دروغ به کار خود خاتمه میدهد ، شخصی که با شمارش پول خود آرامش میگیرد ، کسی که با تهمت زدن به این و آن خالی میشود و شخصی که انسان میکشد ؛ آیا اینان همراه جهان انبساط میکنند !

هستی انبساط میکند و هر آن فضایی از فضاهای بیکران کائنات را در چنگال خود میگیرد . هر لحظه بزرگ و بزرگتر میشود . گویی که چیزی را به چیزهایی که در چنگال دارد اضافه میکند . و گویی کهدر شناخت خدای خود گامی فراتر گذاشته است . آیا این مردمان ، چون جزئی از این جهان ، در حال بزرگ شدن هستن !؟ ... نه ... من ایطور فکر نمیکنم . فکر نمیکنم کسی با آهنگ و فیلم بزرگ شود . و فکر نمیکنم کسی با دو دو تا چهار تا بزرگ شود . اینان خواه ناخواه انبساط میکنند اما چیزی را به چگال نمیآورند . چیزی جز لذت نسیبشان نمیشود .لذتی که خود ساخته اند ! کاش واقعا لذت باشد اما لذتی پوچ و میان تهی است .

آیا زمان آن نرسیده که شیشه عینکمان را پاک کنیم و کمی بشتر از 90 درجه سرمان را به بالا بچرخانیم ؟!

پایان قسمت دوم

3 : شاید ... ( قسمت اول )
3 : شاید ... ( قسمت اول )

قسمتی از مقاله حرف های خودمونی :

قسمت اول

به نام او ...

و این بار هم بدون مقدمه :

آیا دلنهادگی این دنیا ، به تو اجازه داده که نیم نگاهی به آسمان بیاندازی ؟!

من چه میگویم ؟! مگر برای آرامش باید از دنیا اجازه گرفت ؟! آری ، در این زمانه ، باید آرماش را در دستان دنیا جستجو کنیم ! چرا که همه  بشر در پی آن اند ...

اما من این را نمیخواهم . نه دنیا را میخواهم و نه هر آنچه در اوست . تنها چیزی که طالبش هستم ، این است که لحظه ای در سیاهی شب به آسمان نظر کنم . بدون هیچ دغدغه ی دنیا !

کسی چه میداند ، شاید انبساط جهان ، پی یافتن خالق خود است . ما هم همراه جهان ، به دنبال او میگردیدم ، چه بخواهیم و چه نخواهیم . یادم میآید که علما به این میگویند ، فطرت ! فطرت انسان خداجوست . تازه این جمله را میفهمم .

آری ؛ تازه این را میفهمم که انسان پی حقیقت است ؛ همراه کاروان آفرینش در حرکت است . کسی چه میداند ؛ شاید ، نور در پی یافتن خالق خود این چنین سریع فضای عالم را در مینوردد .

شاید دنیا سرابی بیش نباشد . سرابی که در نهایت ،  دلدادگانش را ناکام میگذارد . کسانی که سرشان زاویه ای بیش از 90 درجه پیدا نمیکند و در همه حال رو به خاک دارند . آنان زمین را همه چیز میدانند و از آسمان بی کران بالای سرشان بی خبرند . کسانی که شب را با خواب های آشفته ی از دست دادن دلار هایشان سپری میکنند . و یا در رویای اتوموبیل گران دلار فلان شرکت به صبح میرسانند . چه خیالی ... . دل به کاغذی رنگین که ساخته دست خود است ، سپرده و بر سر آن خون ها که نمیریزند ... .

جایت خالیست سهراب ! که به اینان بگویی "پشت دریاها شهری است ... قایقی باید ساخت " و یا به مردمانی که در پس عینکهایشان قایم شده اند ، بگویی " چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید "

زمانه چنان سیاه گشته که حتی بچه بسیجی ها ؛ همان ها که در خط مقدم مشکلات حضور داشته اند ، حال و هوای دنیا پیدا کرده اند . میان گفت گوهایشان ، میان رفتارشان و حتی میان افکارشان ، دنیا حضور دارد . دیگر نمیتوان به سادگی آنها اعتماد کرد . دیگر نمیتوان به شجاعت آنها دل خوش کرد . دیگر نمیتوان آنان را یاوران مهدی دانست ... .

اما زمین از خوبان خالی نمیماند ؛ گرچه پندار ما چیز  دگر باشد . همیشه خوبان در متن عالم هستند ؛ و اگر نه زمین و زمانی وجود نداشت . چرا که خداوند در قرآن میفرماید جهان را برای انسان آفریدم . انسان ! انسانی که نه من هستم و نه خیلی های دیگر . ما فاصله ها تا انسانیت داریم .

پایان قسمت اول



امضا : علی        


۶
2
2
تصمیم تو ---> برنامه اکنون :

  میدانی و میدانم که سخت است . بسیار سخت . نداشتن یک همدم و یا یک همراه . راهی به وسعت تاریخ !

  بدان که همیشه و همه جا راه بازگشت هست . پس خود را زمین نزن که بازخواست خواهی شد . اشتباه کردی ، گناه کردی ، اما اکنون تو میدانی که مرتکب اشتباه شدی . حال انکه بسیاری نمیدانند .پس بلند شو و نگاهی به پشت سر بیانداز . به گذشته لبخند بزن و فردا را بساز .

  سخت است . و راه طولانی و دشوار . حق با توست . همدم و همراه لازم است . اما کی ؟!

" الیس الله بکاف عبده ؟! "

  خودت میدانی که چه کار باید انجام دهی . بلند شو ...



سه شنبه شب ؛ 1390/12/16

امضا : علی           
۴
1
1
مسئله ، مسئله انتخاب است . انتخاب شدن یا در عدم ، ماندن !

تو اکنون در این صحنه ای ، صحنه همواره به جاست . بیاندیش ...

بیاندیش که بهترین را انتخاب کنی . اگر خوب یا خوب تر را خواهی ؛ چیزی جز ضرر نخواهی دید ! زیرا تو میدانی و آنها نمیدانند .

بدان که آینده بسیار نزدیک است .



سه شنبه شب ؛ 1390/12/16

امضا : علی            

۳
Unknown
Unknown
به وبلاگ من خوش آمدید

- برای مشاهده بهتر از مرورگر فایرفاکس استفاده کنید



- تو نظر دادن ؛ دوستان حتما آدرس خودشون رو ثبت کنن !
چون من میمونم که چطوری پاسخشون رو بدم .
Copyright (©) 2012-2015
All Rights Reserved.
کپی رایت (©) ۱۳۹۰-۱۳۹۴
تمامی حقوق محفوظ است
قالب شماره 13
نسخه 1.0
طراحی و اجرا در مرداد 95
کدنویسی تنها با html و css
کپی نکنید ، درخواست کنید کد خدمتتان تقدیم می شود !