43 : آغازی دوباره
43 : آغازی دوباره

زهی عشق زهی عشق که ما  راست  خدایا

                                     چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید

                                     چه  پنهان  و  چه  پنهان  و  چه پیداست خدایا

زهی   ماه   زهی   ماه   زهی   باده  همراه

                                     که   جان   را   و   جهان   را   بیاراست   خدایا

زهی  شور   زهی  شور   که   انگیخته  عالم

                                     زهی  کار   زهی  بار   که   آن  جاست   خدایا

فـروریخت   فـروریخت   شـهنشـاه   سـواران

                                     زهی  گرد   زهی  گرد   که  برخاست    خدایا

فـتادیم   فـتادیم   بـدان   سان   که   نخیزیم

                                     نـدانیم    نـدانیم    چـه    غـوغـاست     خـدایا

ز  هر  کوی  ز  هر  کوی  یکی  دود   دگرگون

                                     دگـربـار    دگـربـار   چـه    سـوداست     خدایا

نه  دامیست  نه  زنجیر  همه  بسته   چراییم

                                     چـه  بندست  چـه  زنجیر  که  بـرپاست  خدایا

چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دل‌ها

                                     غـریبست    ـغریبست    ز    بـالاست    خدایا

خموشید خموشید که تا فاش نگردید

                                     که   اغیار   گرفتست   چپ   و   راست  خدایا

                                                                                                 دیوان شمس ؛ مولوی                
                 

عکس + تولد دوباره + ساحل + حلزون + تابش خورشید + کیفیت عالی + Snail + sunshine + hd

سلام

سلامی به گرمی پرتو نور ساحلی آرام

همین ابتدا دعایی میکنم آمین بفرمایین ؛ خداوندا سالی که آغازش فاطمی است ، به ظهور حضرت مهدی (سلام الله علیها ) منور بگردان .

سال 1393 ، سال نو رو به همه دوستان تبریک میگم ، ان شاءالله سالی پر از تلاش و موفقیت خواهید داشت.

از همه اینها که بگذریم ، میخوام نگاهی داشته باشم به سالی که گذروندم :

 + بدقولی های زیادی داشتم ؛ جواب تلفن ندادن های مکرر و زیاد ، تقریبا همه کسایی که باهاشون در ارتباطم از دست این رفتار من ، حداقل یک بار آزرده خاطر شدن ، از همین تریبون حالالیت میطلبم . بیشتر چارک آخر سال اصل حالت تعادل خوبی نداشتم ، به خاطر اتفاقاتی که افتاد ، اوضاع خانواده و ... .

 

+ از لحاظ فکری ، عقیدتی چندان استوار نشدم ، اینطور حس میکنم ، وقتی دست نوشته های سال پیشم رو میخونم ، گرچه متوجه تفاوت با الان میشم ، اما هر دو در بیراهه هستن !

 

+ عادت های بد اخلاقی رو که ترک نکردیم هیچ ، اضافه هم کردیم ، جدیدا به این فکر افتادم که یه لیست از عادت های بدم درست کنم و هر از گه گداری بببینم چقدر در از بین بردنشون پیشرفت کردم .

 

+ خیلی حسرت خوردیم و میخوریم که دوستانمان به چندین بار به کربلا ، مشهد ، مکه مشرف شدن ، اما ما هیچ ... ، فهمیدیم که افتادیم از چشم اربابان ! خداکند معجزه ای شود ... . ( تو ایام نوروز کاروانی 28 نفره از دوستان با مسئولیت خودشون به کربلا رفته اند و ما اینجا در حال نوشتنیم ! )

 

+ از لحاظ افزایش سواد علمی ، سال رو به عقب بود ، کم کاری هایی داشتم ، تو درس خوندن دانشگاه ، تو کسب مهارت های مختلف و خیلی چیزها ، علت اساسیش هم بی اراده بودن خودمه !

 

+ از لحاظ مالی و اقتصادی ، شکر خدا سال رو به جلویی بود ، کسب استقلال نسبی مالی ، خرید لپتاب به قیمت نسبتا هنگفت (گرچه حالا از دادن این همه پول پشیمونم) از نشونه هاش هست . حالا هم دنبال یه کار درست و حسابی میگردیم .

 

+ یه سایت کوچولویی رو دست پا کردیم ، اما داره خاک میخوره ، وقت لازم برای سروسامون دادنش نداشتم ، ایشالا وقت بیشتری براش پیدا کنم تو سال پیش رو .

 

+ احساس میکنم از لحاظ جسمی ضعیف تر از قبل شدم ، انگیزه ای میخوام که یه برنامه نرمشی ورزشی بریزنم و عمل کنم ! و روابط عمومی ضغیفمان همچنان ادامه داره !

 

وخیلی چیزهای دیگه که یا فراموش کردم و یا مجال نوشتن ندارم.

خیلی امیدوارم که سالی که آغاز شد ، نویدگر تلاش های بیشتر و موفقیت های رووز افزون برای همه ما باشه.

ممنونم که حوصله کردین و چشمهاتون رو با حرف های من اذیت کردین .

امیدوارم هرجا هستین خوب و خوش سرحال و خرم باشید

جمعه ۱ فروردين ۹۳ ساعت ۰۹:۴۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
mahsa
مگه من باهات شوخی دارم؟؟؟؟؟؟؟
خودت کامنت گذاشته بودی منم اومدم آخه فکر نمیکردم انقد مایل باشی که نیام!!!!!!
دیگه هم نمیام حالا که خیلی دوس داری
خیلی هم بدی

علی
پاسخ:
نمیدونم !
این بار دوم که اومدی
نه ، اصلا ، آغوش گرم وب من همیشه بازه ، مخصوصا برای شما خواهر عزیز

با تشکر
  • يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۵۴
  • mahsa
    باهات قهرم آقای محترم...خدافس

    علی
    پاسخ:
    قرار بود دیگه نیای اینجا ؟ هوم ؟
  • يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۰۳
  • mahsa
    نخیر باهات قهر میشم ممدعلی...باید خواهش کنی دیگه
    احتمالن!منم خیلی لوس بودم!هی دور و ورم میچرخید و قربون صدقه که گریه نکن...هیچی نیس...خودم میبرمت دکتر
    ببین اینکه با دوستام بودیم اونجا خوش گذشت وگرنه خود قم چیز مثبتی نداشت
    حتا یادمه کنارای حرم سفره داختیم رو زمین نشستیم قورمه سبزی خوردیم
    ینی نوشابه ها جوش شده بودن...خودمونم اسهال گرفتیم
    اگه خواهش نکنی دیگه وبت نمیام...خدافظ

    علی
    پاسخ:
    اشکال نداره
    نه بابا ، ترسیده بیچاره ، تو اولین دیدارش زده دخل یه دختر رو آورده

    با تشکر از توضیحات کامل شما .

    اوهوم ، ببینیم ...
  • يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۳۷
  • mahsa
    خب پس خواهش کن دیگه
    آره...یادمه وقتی افتادیم تو جوب،آرنجم تمومش زخم شد
    منم ترک دوچرخه نشسته بودم وحشتناک بود
    رفتیم یه جایی دستمو شستم،آب هم خوردم خیلی بدمزه بود
    بعدش که پبدا شدیم رفتیم خونه،پسره اسمش شهاب بود،گفت نیا تو تا میرم دستمال میارم بذاری رو زخمت که مامانت نبینه ناراحت شه بعد دعوامون کنه
    آخـــــی...اصن قیافشو یادم نمیاد،شهابو،چون فقط همون یه بار دیدمش!خیلی دوس دارم باز ببینمش
    پارسال تابستون بود فک کنم داشتیم میرفتیم تهران اردو،یه شب موندیم قم!تو حسینیه ای که همون کوچه های نزدیک حرم بود!آب که قط بود،دسشوییاش کثیف،فرشا افتضاح،پنکه هاش داشتن جون میدادن وقتی میچرخید
    بچه ها هم اذیت میکردن!تا صبح فقط نیم ساعت خوابیدم!نبودی چقد دعوا و بدو بدو داشتیم تا صبح!خیلی با بچه ها خوش گذشت

    علی
    پاسخ:
    صبر کن خواهر .

    آخی
    بنده خدا اومده ثواب کنه ، زده هم خودش رو داغون کردنه هم تورو ...
    من یه بار با دوچرخه رفتم تو جوب ، ولی بعدش دیگه بی هوش شدم !
    بنده خدا چقدر به فکر مادرت بوده ، شاید میترسیده خودش کتک بخوره

    بیا این همه خوش گذشته ، چرا میگی چیز مثبتی یادت نمیاد ؟
  • يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۶:۱۲
  • mahsa
    اون که اصن نمیگفتی هم هدف همونه
    بعدشم حساب نیس...تولد من قبل کنکوره پس باید خواهش کنی ازم
    خواهش میکنم!هر چی فکر میکنم چیز مثبتی از قم یادم نمیاد!
    یادمه تقریبن 7 ساله بودم اومدیم با یه پسر دوست بابام که یکی دو سالی ازم بزرگتر بود با دوچرخه زدیم به خیابون...گم شدیم...با دوچرخه مستقیم رفتیم تو جوب
    أک یادش به خیر
    حتمن

    علی
    پاسخ:
    منتظرم ببینم چیکار میکنی
    دیگه مجبورم ، ولی شرطمون یادت باشه
    بیشتر فک کن ، یادت میاد
  • شنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۰۳
  • mahsa
    اولندش خعلی پررویی که برا من شرط میذاری
    بعدشم بگو ببینم چه شرطی؟؟؟؟
    اممممم...آره دیگه!خر مغزمو گاز نگرفته تو اون گرما با اون همه شیخ بیام قم
    دوست بابام اونجاس،دعوت مون کردن!ولی فکر کنم شهریور اینا بریم ینی بیایم

    علی
    پاسخ:
    همچین آدمایی هستیم ما
    اینکه رتبه دو رقمی کنکور بشی
    دست شما درد نکنه !
    اومدی بگو هماهنگ کنم یه سر بیای شرکت ، محل کارو ببینی صفا کنی
  • شنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۲
  • mahsa
    تا خواهش نکنی جواب نمیدم...جدی و الکی هم سرم نمیشه
    اصن من معروفم به لجبازی پس خودتو خسته نکن چون جواب نمیدم تا وقتی که خواهش نکنی که تاریخ تولدمو بگم
    تازه بعد از کنکور میخام بیام قم

    علی
    پاسخ:
    اوهوم ، کاملا مشخصه
    خب شرط داره

    + به سلامتی ، قدمت رو چشم ، سفر زیارتی ؟
  • جمعه ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۰۱
  • mahsa
    بحثو عوض نکن
    خواهش کن...زود تند سریع

    علی
    پاسخ:
    نه جدن !
    تعریف کن ببینم چطوری ؟ خوبی ؟
    امتحان ها چطوره ؟
  • جمعه ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۵۸
  • mahsa
    کسی که دلسوزی نخواست...خواهش کن تا ازت تشکر کنم
    همینه که هس
    دیگه وقتشه بازیو تموم کنی...خواهش کن....زود تند سریع

    علی
    پاسخ:
    اینا رو ولش کن
    بگو چه خبر ؟ از خودت بگو ؟ خوبی ؟
  • چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۴۵
  • mahsa
    آزادی
    نع خیر...دلت نمیسوزه،مماغت میسوزه معذرت بخای
    کار نشد نداره...حتمن شده که چشای خوشگل من این رنگه

    علی
    پاسخ:
    اوهوم
    حالا بیا و دلسوزی کن ! به جای تشکر این حرفا رو میزنی
    نچ ، نمیشه ... محاله ...
  • سه شنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۴۳
  • mahsa
    نع به خودت شک داری
    شما خواهشتو بکن...نگران افتادن نباش
    آره که داریم...تک رنگه کد مد نداره
    + روزت مبارک

    علی
    پاسخ:
    هر جور راحتی فک کن ، اینجا همه چی آزاده
    من دلم برای تو میسوزه ، کار دله دیگه ...
    سبز بغل آبی و زرده ، با رنگ صورتی فاصله داره ، چطوری میشه با هم مخلوطشون کرد ؟
    + خیلی ممنونم
  • سه شنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۳۰
  • mahsa
    چه ربطی داشت؟
    پس شک داری
    من فوق مافوقتم
    نگو اصن
    میخونم
    + نع...چشام سبز مایل به صورتیه

    علی
    پاسخ:

    نچ ! به تیکه انداختن شما شک دارم
    نیفتی پایین یهو
    اوهوم ...
    آفرین
    + سبز مایل به صورتی ؟ داریم اصن ؟ کد رنگش رو ببده ببینم
  • يكشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۴۳
  • mahsa
    وظیف بود
    نع...مگه به خودت شک داری که آقای محترمی؟
    خواهش کن...بهت دستور میدم
    موسسه علمی فرهنگی هنری؟
    خو یکم توضیح بده موسسه چیه
    إ الان داشتم زیست میخوندم آپاندیس توش بود...ابتدای روی بزرگ روده کور نام دارد و به زائده آپاندیس ختم میشود
    الهی...چیزی نیس...ایشالا خوب میشه زودی
    + اگه راست میگی چشام چه رنگیه؟

    علی
    پاسخ:
    به شرح وظایم آشنا نبودم که دارم میشم
    نچ ، اما با یه لحنی خوندم ، فک کردم ... .
    الان مافوق منی ؟
    علمی ، فرهنگی !
    بگم تبلیغ میشه
    اوهوم ، درسات رو خوب بخون .
    خدا کنه ... ممنونم
    + قهوه ای !
  • يكشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۶:۳۴
  • mahsa
    صدای شما حتمن به گوش مسئولین خواهد رسید
    خود تحویل گیر ینی چیه؟واقعیته آقای محترم
    پس به این نتیجه رسیدی که خواهش کنی...منتظرم
    موسسه چی؟!
    إوا خواهرت چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    + واقعن معلومه حوصله ندارم؟از کجا؟

    علی
    پاسخ:
    با تشکر از شما .
    یعنی فردی که خود را تحویل میگیرد اینو قسمت آخر رو تیکه حساب کنم ؟
    منتظر باش
    موسسه علمی !
    جمعه عمل آپاندیس داشت .
    + از تو چشات خوندم
  • يكشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۴:۴۴
  • mahsa
    نع خیر...شما رو وصف کردم
    اولندش باید بدونی با یه خانوم محترم چجور صحبت کنی
    دومندش همینه که هس
    سرکارتون ینی کجا؟؟؟؟؟
    خاستی بگی پیزا خوردی؟؟؟؟
    بیمارستان چیکار؟!
    +حوصله و اعصاب ندارم

    علی
    پاسخ:
    من از مسئولین تشکر میکنم
    اوهوک ! چه خود تحویل گیر
    داشتیم ؟ نه یعنی داشتیم؟
    یعنی موسسه !
    نه ، میخواستم بگم ساعت 1 پیزا خورم !
    خواهرم ...
    + کاملا هویداست ...
  • چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۱۰
  • mahsa
    ینی نباید احساس راحتی مفروخ کنم؟
    حرف بد نزدم که!گفتم چش سیاه...نیش باز
    نخیر شما وقتی که پرسیدی باخواهش سوالتو بیان نکردی
    خو من شیر نیستم...ولی شیرها رو دوس دارم
    چرا میخنــد؟؟؟؟؟؟؟
    لذتش مهم نیس...مهم اصل عمله
    چرا ترسیدی...الکی ننداز گردن وقت نداشتن

    علی
    پاسخ:
    چرا ، منزل ( وب ) خودتونه
    نه ، اصلا ، توصیف شکلک رو کردین

    من از کجا باید میدونستم که باید با خواهش بیان کنم ؟
    دوما اصلن چرا باید با خواهش بیان کنم ؟

    همینطوری
    تکتیر ...
    نچ ، دیشب تازه ساعت 1 بامداد ، سر محل کار پیتزا سفارش دادیم ! امشب هم ی سر بیمارستان بودم
  • چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۰۲
  • علی
    پاسخ:
    نج ! وقت نکردم ...
  • سه شنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۰۲
  • mahsa
    خجالت بکش پسره چش سیاهه نیش باز
    نخیرم خودت شرو کردی که خواهش نکردی
    بازی با دم شیر؟
    بترس از قهر خـــد...نه نه قهر مهسا
    نه میخام بخشش کنم

    علی
    پاسخ:
    خوشحالم که اینجا احساس راحتی میکنی ؛ همچین فراخ ...
    خب شما اول بحث رو با خواهش باز کردی
    شیر کیه حالا ؟ که دم داشته باشه

    خب لذت نمیبری ...
  • دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۱۵
  • mahsa
    سلام علیخم
    نیشتو ببند
    من که در همچین موقعیتی قرارت ندادم...خودت باعث شدی
    خواهش کن و ماجرا رو تموم کن
    اصن متوجه شدی؟میگم لذتی که در "عفو" هست در "بخشش" نیست

    علی
    پاسخ:
    سلام

    شما اول شروع کردی !
    بازی جالبی داره میشه ...
    اینو متوجه شدم ، یعنی میخوای عفو کنی ؟
  • دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۲۷
  • شمیم
    درود ؛

    من هم اردی بهشت ...
    اصلا تا اردی بهشت هست ، مگه میشه به ماه دیگه فکر کرد...

    + بی شک ، بی تو ، این اردی ، بهشت نمیشد ...
    از یکی از دوستان در روز تولدم ....

    علی
    پاسخ:
    سلام

    بسیار عالی

    + دوستتان ، ایول دارند
  • يكشنبه ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۳۶
  • mahsa
    إوا
    چرا ضرر داره...خیلی هم ضرر داره!میدونی چرا؟؟؟چون مجبور میشی اونوخ هم از من و هم از دوستام خواهش کنی
    + لذتی که در عفو هست در بخشش نیست

    علی
    پاسخ:

    چرا منو تو همچین موقعیت هایی قرار میدی ؟ هان ؟ نه ؟ واقعا بگو هدفت چیه ؟
    + هوم ؟!
  • شنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۰۵
  • mahsa
    مگه تو فیلم هندی میگن بریم سر اصل مطلب؟؟؟منظورتو نمیفهمم
    اصولن دوستام بدون اجازه من آب نمیخورن...چه برسه که راپورت بدن
    تنها راهت خواهش کردنه...خواهش کن و خودتو خودمو راحت کن

    علی
    پاسخ:
    نه ، ادامه اش ممکن بود بشه !
    اوهوم ، امتحانش ضرر نداره ...
    راه های مسالمت آمیز دیگه ای هم میتونه وجود داشته باشه ...
  • شنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۱۴
  • mahsa
    نه خاطره چیه!گفتی " تفاهم "...یاد " بریم سر اصل مطلب " افتادم
    نع...ینی باید خواهش کنی
    هپی برث دی

    علی
    پاسخ:
    اصولا از فیلم هندی خوشم نمیاد !
    هوم ؟ میدونستی راه های دیگه ای ازجمله اینکه من از دوستات بپرسم هست ؟
    مغسی !
  • شنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۱۳
  • mahsa
    آخــــــــــــی تفاهم
    وای محمدعلی
    نخیر...دارم اخطار میدم
    باز هم تبریک میگم
    پس داداشت بزرگتره آره؟

    علی
    پاسخ:
    چیه ؟ باز یاد خاطره افتادی ؟

    یعنی باید ترس پیشه کنم ؟
    تنکس !
    اوهوم .
  • جمعه ۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۳۲
  • mahsa
    وای من اونور زیر کامنت تون نوشتم دست شما درد نکنه،اونوخ شمام اینجا همونو نوشتین
    خو ینی میخای بگی میدونستی و پرسیدی؟
    نذار قهر کنم بعد خودت پشیمون شی بگی چرا خواهش نکردم و حالا مجبورم منت بکشم آشتی کنهنذار...نذار
    بازم تولدت مبارک
    شما بچه بزرگی؟!
    + رو چی حساسی یا حساس شدی؟؟؟؟زود تند سریع جواب بده!

    علی
    پاسخ:
    تفاهم داریم دیگه
    نه بابا ، میخواستم بگم : ممنون که بهم یاد دادی که نباید همچین سوالایی رو بپرسم !
    تهدید میکنی ؟
    باز هم تشکر میکنم
    نچ !
    + میام میگم .
  • جمعه ۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۴۱
  • شمیم
    درود

    انگار قدری دیر رسیدم.

    زادروزتان خجسته ...

    + نمیدانم چرا همه ی آشناهای من جمع شده اند در دهم اردی بهشت ! و بهتر بگویم همه ی همه ی شان در اردی بهشت .

    علی
    پاسخ:
    سلام

    خودم هم دیر فهمیدم

    ممنونم

    + خود شما چطور ؟
  • جمعه ۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۴۵
  • mahsa
    خیلی بد نبود ولی خو درست نیس از یه دختر ملاکشو برا ازدواج بپرسی
    البت میدونم که شما این چیزا رو نمیدونی
    نه فقط خواهش
    وظیفه بود
    داداشم داری؟

    علی
    پاسخ:
    آها ، درسته ...
    دست شما درد نکنه
    نذار این مذاکرات به شکست منجر بشه
    باز تشکر
    1 دانه !
  • پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۳۵
  • mahsa
    اولندش کی زدم؟
    بعدشم خو سوالت بد بود دیگه
    بیشتر خواهش کن محمدعلی
    چرا به من میگی نازی؟مگه من بچم؟
    چرا زیر این کامنت قلبی هام چیز ننوشتی؟خیلی خوشگلن!بیا کامنتا رو باز کن وقتی میای پایین خیلی قشنگه
    شما خواهر داری؟

    علی
    پاسخ:
    شوخی کردم
    واقعا ؟ انقدر بد بود ؟
    از همین تریبون معذرت خواهی میکنم .
    هوم ؟ هنوز تا خرداد وقت زیاده ، راه های مسالمت آمیز هم وجود داره
    اختیار دارین ، شما بزرگواری
    راس میگی ، تا حالا این اون طرف نگاه نکرده بودم ؛ دست شما درد نکنه
    1 دانه !
  • پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۲۹
  • mahsa
    ـــ
    ــــ
    ـــــ
    ــــــ
    ـــــــ
    ــــــــ
    ـــــــــ
    ــــــــــ
    ـــــــــــ
    ــــــــــــ
    ـــــــــــــ
    ــــــــــــــ
    ـــــــــــــــ
    ــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــ
    ــــــــــــــ
    ـــــــــــــ
    ــــــــــــ
    ـــــــــــ
    ــــــــــ
    ـــــــــ
    ــــــــ
    ـــــــ
    ــــــ
    ـــــ
    ــــ
    + بازم تولدت مبارک
    mahsa
    ـــ
    ــــ
    ـــــ
    ــــــ
    ـــــــ
    ــــــــ
    ـــــــــ
    ــــــــــ
    ـــــــــــ
    ــــــــــــ
    ـــــــــــــ
    ــــــــــــــ
    ـــــــــــــــ
    ــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــ
    ــــــــــــــ
    ـــــــــــــ
    ــــــــــــ
    ـــــــــــ
    ــــــــــ
    ـــــــــ
    ــــــــ
    ـــــــ
    ــــــ
    ـــــ
    ــــ
    + تولدت مبارک

    علی
    پاسخ:

    ___



    + موتوشکر
  • چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۲۰
  • mahsa
    ای وای من واقعن شرمندم که یادم رفت
    تولدت خیلی مبارک باشه

    ـــ
    ــــ
    ـــــ
    ــــــ
    ـــــــ
    ــــــــ
    ـــــــــ
    ــــــــــ
    ـــــــــــ
    ــــــــــــ
    ـــــــــــــ
    ــــــــــــــ
    ـــــــــــــــ
    ــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــــ
    ــــــــــــــــ
    ـــــــــــــــ
    ــــــــــــــ
    ـــــــــــــ
    ــــــــــــ
    ـــــــــــ
    ــــــــــ
    ـــــــــ
    ــــــــ
    ـــــــ
    ــــــ
    ـــــ
    ــــ

    علی
    پاسخ:
    اختیار دارین
    خیلی ممنونم
  • چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۰۷
  • mahsa
    نع خیر نمیشناسی
    وا...خو خوشم اومد دیگه
    خب خواهش کن
    چرا...از دسم خسته شدی
    +

    علی
    پاسخ:
    حالا چرا میزنی ؟
    خواهشا...
    نازی گریه نکن
  • چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۵۹
  • mahsa
    واقعن مخی تو
    الان مثلن بگم کدومشون میشناسی؟؟؟
    البت شاید بشناسی
    چیو میدونستی؟
    خسته شدی از دست من که میگی ای بابا؟؟؟؟؟؟؟
    باهات قهرم
    داره خندت میگیره؟؟؟اونوخ گرفت؟!
    انقد تابلو بودم من!بعد ازون تو اون مسیر چند بار دیدم پسره رو باز!ینی تا میدیدمش میرفت 6 متر اونورتر راه میرفتفکر کرده بود دور از جونم من دیوونم

    علی
    پاسخ:
    قربان شما
    به قول خودت شاید شناختم
    ولی خب بیشتر مشخصاتش رو میخواستم که بدونم به چیش جذب شدی
    اینکه میخوای خواهش بنمایم
    نه ، اصلا

  • سه شنبه ۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۴:۵۲
  • شیرین
    +آقا راسی ما چنتا سوال هم داشتیم !!!
    و هم اینکه چه بلایی آمد سر قالب و ...
    بازهم تغییرات فوق عظیم راشاهد خواهیم بود آیا؟!
    نقل مکان آیا؟!

    علی
    پاسخ:
    + بفرمایید
    مانند دفعه قبل تیرمان به خطا خورد
    اما باز فکری دارم
    زمان لازم دارم
  • سه شنبه ۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۴:۱۲
  • mahsa
    یه چی تعریف کنم؟
    قبل عید بود داشتم میرفتم مدرسه!من اول صبح کلا خوابم...ینی اسم خودمم یادم نمیاد
    آقا کوله پشتیمو یه شونه ای داخته بودم و هوینجور شل و ول راه میرفتم ینی اگه کسی میدید میومد در راه خدا کوله و چادر و کمپلت خودمو جمع میکرد
    بعد یه پسری از جلو اومد سمت من و همچین محکم خورد به کولم که منو با خودش بردمنم برگشتم هوینجور نیگاش کردم،اونم بدون اینکه معذرت خواهی کنه هوینجور نیگام کرد
    بعد من هول شدم گفتمش باهات قهرم
    آقا تا در مدرسه غش کردم از خنده

    علی
    پاسخ:
    خواهشم میکنم ؛ بفرمایین

    واقعا پشت لپتاب داره خنده ام میگره ...
    سر صبح بوده دیگه
  • يكشنبه ۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۲۳
  • mahsa
    وا ممدعلی؟؟؟؟؟؟؟؟
    به نظرت اگه جوابم مثبت بود الان اینجا بودم؟!
    هر چند دوس داشتم به یکیشون ج + بدم
    خو یکم خواهش کن تا بگم چندمه تولدم
    کجا میری بعد؟؟؟
    باعش نازی می پذیرم

    علی
    پاسخ:
    به این قسمتش فکر نکرده بودم !
    واقعا ؟ کدومشون ؟
    میدونستم
    در آینده میبینی
    ای بابا ...
  • يكشنبه ۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۴۴
  • mahsa
    وای من هم تو دنیای واقعی و هم نتی کلی رفیق خردادی دارم!خیلی هم رابطم باهاشون خوبه
    به قدری که بعضیشون ازم خواستگاری کردن
    نمیگم تولدم چندمه! الان دلم میخاد نگم تا اذیتت کنم
    عجبااااا
    نع خیر...خانوما مقدم تر هستن...اول منو رها کن
    تازشم...نازی خودتی

    علی
    پاسخ:
    ب سلامتی ؛ همیشه خوش باشی
    جوابتون چی بوده ؟
    باشه ؛ هر جور راحتین
    میخوام انتقال بدم مطالبم رو ، برم یه سرویس دهنده دیگه ...
    معذرت ، خب ؟
  • شنبه ۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۲۸
  • mahsa
    نمیدونم دست خودم نیس خو حسه دیگه
    من خرداد
    خاطرم قشنگ بود
    آقا 6 سالم بود مامانم منو برد آشپزخونه برام نیمرو درست کنه!تخم مرغه رو داد دستم گفت محکم بگیرش!منم اینقد سفت گرفتمش که تو دستم ترکید
    اصن با خاک یکسانش کن این بلاگفای به درد نخورو

    علی
    پاسخ:

    اوهوم ! داشتم فکر میکردم تو دنیای واقعی رفیق خردادی ندارم .
    چندم ؟
    نازی ، اشکال نداره ؛ میزنمش

    یه بار همچین بلایی رو سر رفیقم توی آزمایشگاه راهنمایی ( آزمایش حل آهک(پوست تخم مرغ) ) در آوردم
    بیشتر میخوام خودم رو از بندش رها کنم
  • شنبه ۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۵:۵۲
  • mahsa
    آخی 8 اردیبهشت!
    من حس میکنم رابطم با اردیبهشتیا خیلی خوب نیس ولی اونایی که دور و ورم هستن خیلی اردیبهشتی ان مثلن دوتا دوست صمیمیم تسنیم و نرگس اردیبهشتی هستن
    خو به کنکور ربط داره حتمن که میدوزم
    إوا یه کامنت گذاشته بودم ثبت نشده یا تایید نکردی؟خاطره نوشته بودم
    من کامنتمو میخام محمدعلی

    علی
    پاسخ:
    اوهوم ! با این وجود چرا همچین حسی داری ؟
    خود شما متولد کدوم ماهی ؟
    متاسفانه باید بگم که ثبت نشده !
    یه حرکت جدید دیگه میخوام بزنم رو بلاگفا ، دعا کن ضربه فنی اش کنم
  • جمعه ۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۰۹
  • mahsa
    سلام
    هوینجور آخه حس کردم اردیبهشتی باشین
    حالا چند اردیبهشت؟؟؟؟
    + اتفاق خاصی نیفتاده!جو کنکوره

    علی
    پاسخ:
    سلام
    جالبه
    هشتم .
    + همه چیز رو به کنکور میدوزی
  • جمعه ۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۳۰
  • mahsa
    بهله
    حالا اونقدرام شدید نبود...میتونم غذا بخورم
    الهی عسیسم چه قشنگ
    تولد شما چه ماه و روزیه؟؟؟

    علی
    پاسخ:
    اوهوم ...
    بله .
    اردیبهشت ، چند روز دیگه ...
    چطور ؟
  • چهارشنبه ۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۱۵
  • mahsa
    سلام داداش خوبم
    روز زن مبارک
    مرسی بابت تبریک تون
    باعطوفت تر ینی چجوری آخه؟؟؟
    من روابط عمومیم با بچه ها خیلی قویه!همین الانشم میریم خونه کسی یا تفریح میرم با بچه ها بازی میکنم
    بچه ها هم منو دوس دارن
    وای ممدعلی نمیدونی بچه دخترعمم که گفتم خیلی آروم و خانومه یادته؟میگم همش بش میگفتم منو ببوس سریع میبوسید!بش گفتم محکم ببوس،اومد گازم گرفتاینقده دندونش ریز و تیز بود که لپم سوراخ شد
    تازه بعد خودش معذرت خواهی میکرد و نازم میکرد میگفت ببوسمت!گفتمش نه دیگه مرسی
    خب...چه خبر؟
    میشه اسم بچه های فامیلتون که دو قلو بودنو بپرسم؟

    علی
    پاسخ:
    سلام خواهر گرام
    مبارک شما باشه
    خواهش میکنم
    نمیدونم ؛ شما رابط عمومی بالایی داری
    الان چطوری غذا میخوری
    ریحانه و هانیه .
  • سه شنبه ۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۲۶
  • شمیم
    درود

    برای اولین بار بی نام و نشان ...

    علی
    پاسخ:
    سلام

    بی نام و نشان ! ؟
  • دوشنبه ۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۴۱
  • mahsa
    سلام علیخم
    باعش
    به مووای خوشگل من میگه خرمالویی جلو این همه آدم،میخاستی هیچی نگم؟

    علی
    پاسخ:
    سلام

    نه اینطوری که بکوبونی تو ذوقش ؛ یکم با عطوفت تر
  • يكشنبه ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۱
  • mahsa
    سلام
    آره ماشالا خونوادگی باهوشیم!
    مثلن همین چند وخ پیش موهامو باز کرده بود،پسر دخترعمم 8-9 سالشه،داد میزد موهای خاله مهسا خرمالوییه
    گفتمش آی کیو خرمالویی میشه نارنجی...این خرماییه
    آخی...پسرخاله خیلی چیز خوبیه...از همه لحاظ

    علی
    پاسخ:
    سلام
    باشد که قدرشناس باشید

    اوهوم ... بجه ذوق کرده ی چی پرونده ؛ چرا زدی تو ذوقش ؟
  • شنبه ۳۰ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۳۳
  • مائده
    سلام آقا میشه واسم یه افکنت ناز درس کنین؟
    من می خام که افکنتی بسازین که وقتی موس میره روش کمی گرد بشه به جای رنگ سیاه هش آبی کمرنگ باشه
    اگه میشه واسه جیمیلم بفرستین مغسی
    بعد مث مال شما وقطی گرد میشه خط چین هم داشته باشه بارنگ آبی کم پر رنگ تر ملایم


    علی
    پاسخ:
    سلام
    بله ، میشه

    ایمیل کردم .
    کاش آدرس وبتون رو هم میذاشتین
  • جمعه ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۰۳:۵۴
  • مونارک
    سلام

    میگن تا اردیبهشت جا داره برا تبریک سال نو
    پس سال نوتون مبارک :)

    خدایا
    سال ها و لحظه های رفته ام رفتند
    مرا اینک تو سال و لحظه های با سعادت هدیه ام فرما

    + آخ...منم جدیدا بی اراده شدم...مخصوصا درباره درس و دانشگاهو مهارت و...

    علی
    پاسخ:
    سلام

    واقعا ؟!
    ممنون ، سال نو شمام مبارک

    آمین

    + خدارو شکر یه همدرد پیدا شد ... همه داشتن میکوبیدن مارو ...
  • چهارشنبه ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۱۱
  • mahsa
    وای کامنتا رو باز میکنم خجالت میکشم آخه همش مهساس
    خو مامانم بیچاره اولین بچش بوده،عادت نداشته چون منم همش بغل این و اون بودم دیگه یادش نبوده
    ولی کلا خونواده من مخصوصن طرف بابام دختر دوستن!منو هم از همه بیشتر دوس دارن چون ازشون دور هم بودم بیشتر
    بعد شیطنتای بچگیمو یادشون میاد و الانمو می بینن کلی میخندن
    آره دیگه!شوهرم 12-13 سالی از خودم کوچیکتر میشه
    پسرخالمم کلاس اول ابتدایی بود(الان اول راهنماییه)ازم پرسید بزرگ شی با کی ازدواج میکنی؟گفتم نمیدونمگفت با من ازدواج کنگفتمش نمیشه تو کوچیکتری ازم!میگفت خاله ی باباش از شوهرش بزرگتر بوده،اشکالی نداره پسگفتم باعش تا ببینم
    خیلی این پسرخالمو دوس دارم خیلی پسر مودبیه برعکس پسرای هم سن و سالش تو اهواز!تیزهوشانم درس میخونه!باور کن کم کم 2 روز یه بار زنگ میزنه 20 دیقه حرف میزنه و حال احوال مونو میپرسه!از همون بچگی خیلی دوسش داشتم
    شب بخیر

    علی
    پاسخ:
    چه اشکالی داره ، یکه تازی تو کامنت ها ...
    اوه ، چه خود تحویل گیر ! نپُکی
    ههه چه پسر خاله خوبی ! فک کنم خانوادگی باهوشید .
    + من پسر خاله ندارم !
  • سه شنبه ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۱۱
  • mahsa
    نه اتفاقن خیلی دوس داشتنی بودم(تعریف از خود نباشه)
    مامان بابام وقتی من 25 روزم بوده رفتن خارج کشور!فکر کن تو فرودگاه من بغل خالم بودم!همه داشتن گریه میکردن که این نی نی رو میبرن!مامانم منو فراموش کرده بود وقتی رفته پای هواپیما فهمیده یه چیزی دستش کمه!هیچکی ام هیچی نگفته
    نه طفلک همه مون مردیم از خنده،خجالت کشید بچه!بابام بهش گفت اول برامون پول و طلا بیار تا عروسی بگیریم!گفتش نه اول عروسی بعد طلامی بینی بچه های این دوره زمونه چقد زبون درازن
    ولی طفلی خیلی خجالت کشید که هی خندیدیم!وقتی که رفتن با من خدافظی نکرد،عینه دومادای واقعی سرشو داخته بود پایین و رفت

    علی
    پاسخ:
    قطعن همینطوره
    از همون 25 روزگی مشخص بوده که چقدر دوست داشتی هستی ، فقط همین باعث فراموش کردنت میشه
    خوبه دیگه ، مرد زندگی آینده ات رو پیدا کردی
  • سه شنبه ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۳:۱۷
  • yalda
    سلام
    بله مشکلی نی:)
    من نگفتم خوندم گفتم بهشون علاقه دارم ینی هر چی باش دوس دارم ولی زیاد نتونستم بخونم متاسفانه با وجود علاقه ی شدیدی که دارم به دلیل درسام فقط امیدوارم زود کنکورو بدم وقتم آزاد شه :)

    علی
    پاسخ:
    سلام
    معذرت ، با دقت نخوندم ... .
    ان شاءالله کنکور رو به خوبی پشت سر میذارین .
  • سه شنبه ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۲۴
  • mahsa
    سلام
    عجب بچه ای
    جا داره بگم من فقط شیطون بودما وگرنه خیلی حرف گوش کن بودم!باور کن کسیو این مدلی اذیت نمیکردم یا که بی ادبی نمیکردم
    مثلن سر پسرداییمو شکوندم وسط بازی بود...باور کن ناخواسته بود
    الان یه پسردایی دارم که 6 سالشه!تقریبن 3 سال پیش آوردنش خونه ما که من نگهش دارم تا مامانم با دایی و زنداییم برن خونه یه آشنایی!پسرداییمم خیلی بازیگوشه!منم میخاستم درس بخونم حوصله نداشتم راه بیفتم دنبالش که به چیزی دست نزنه!میدونی چیکار کردم؟اومدم یه قاشق دیفین هیدرامین دادم بهش،تا شب بیهوش افتاد و خوابید
    همین بچه عید اومدن خونه ما!خیلی پر سر زبونه ماشالا تو این مورد به خودم رفتهبابام خیلی باهاش شوخی میکنه!بش گفت برات زن بگیریم؟بچه گفت آره!بابام گفت کسی در نظر داری تا بریم خواستگاری؟گفتش نه!بابام گفت نمیشه که!یکم فک کرد بعد گفت خو همین مهسا خوبه

    علی
    پاسخ:
    سلام
    بله
    آره ، بی ادبی با شیطونی فرق داره
    اوف ! بنده خدا ، فک کنم بچگی نقش لولوخورخوره رو تو فامیل داشتی
    بچه ی بیچاره ، اگه الان عقب افتاده ذهنی بشه ، تقصیر توئه
    بدجنس !
    ههه حتما تو هم میگفتی من فعلن قصد ازدواج ندارم !
  • دوشنبه ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۳۳
  • ×هــــــ♥ــــآدی×
    نه تو آگــاهی

    علی
    پاسخ:
    تنکس
  • يكشنبه ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۳۵
  • محمدمهدی
    سلام مهندس!
    خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟
    مرسی ک اومدی!
    الان ک این کامنتو مینویسم تو سر کلاس تحلیلی و من پیچوندم!!!!
    موفق باشی!

    علی
    پاسخ:
    سلام رفیق
    خوبم ، خوشم ، سلامت ، شکر خدا
    شما چطوری ؟
    آره ، دیدم سرکلاس نبودی ؟ چرا آخه ؟ درسته که منم تمرین هاش رو ننوشته بودم ...
    شمام همینطور
  • يكشنبه ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۳۳
  • mahsa
    سلام داداشی
    آره ماشالا الان فقط در حد سوتی دادن شیطونم و یکم اذیت کردن معلما
    چیو نوازش میکردی؟ها؟منظورت اینه که منو کتک میزدی؟راستشو بگو!نههههههههههههه
    بله...چه تفاهمی

    علی
    پاسخ:
    سلام
    فقط ... !
    هان ؟
    بذا یه خاطره برات تعریف کنم ، دخترِ دختر عموم ، 4 سالشه ، تابستون 92 ، حدود 1 هفته ای خونه ما بودن ، کلا این دختر ، بشر نیست ، زلزله اس ، من 4 روز تحملش کردم ( البته فقط شبا میومدم خونه ) خلاصه اینکه یه بار دکمه کنترل کیبردم رو کند !! منم یه یه لحظه خونسردیم رو از دست دادم یه هول کوچیک دادمش ؛ خورد زمین و ... ! اومده بود از حرصش به من با گوشی خودم میزد از اون موقع به بعد هرچی میگم گوش میده
    بله ...
  • يكشنبه ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۱۵
  • mahsa
    سلام
    فک کنم من نبودم،شمام نبودی
    +

    علی
    پاسخ:
    سلام
    بله ،چه توافقی
  • يكشنبه ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۳۳
  • مجتبی
    سلام
    خوبی ؟؟

    سال نو هم با تاخیر مبارک باشه

    چه خبرا؟؟
    خوش میگذره ؟

    علی
    پاسخ:
    سلام بر مجتبی عزیز
    ممنون ، به لطف سرزدن و احوال پرسی شما
    شما خوبی ؟ چه خبرا ؟ چه کار میکنی ؟

    شرمنده کردین ، بالاخره بزرگتری گفتن ، کوچکتری گفتن ، ممنونم ، سال نو شما هم مبارک باشه

    سلامتی ، شکر خدا
  • شنبه ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۱۸
  • ×هـــ♥ـــآدی×
    سلام وب قشنگی داری


    به منم سر بزن


    با تبادل لینک موافق بودی خبرم کن

    علی
    پاسخ:
    سلام
    ممنون
    ...
  • پنجشنبه ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۰۳
  • mahsa
    شب عالی متعالی
    نخیرم تموم نشد!
    چهره دوست داشتنی قدیمی کی بود؟راستشو بوگو
    نه مرسی دیگه آبکش شدم آمپول نمیخام
    آره دیگه...بعد از اون ضربه من یه بچه ی فوق العاده آروم شدم
    فقط یه بار با سنگ سر پسر داییمو شکوندم،یه بارم یه لامپ مهتابیو تو کله پسر پسرعمو مامانم خورد کردم و چندتا اتفاق دیگه که الان ظهور حزن ندارم
    آ یه بار خیلی بچه بودم ...
    آخی...
    بابای من و حتا عموهام اینا میگن هیچ کدوم از پسرای فامیل جز یکی از پسرعموهام به اندازه ی من شیطون نبودن!
    باورت نمیشه اگه بگم از ستون بالا میرفتمینی به معنای واقعی از دیوار صاف بالا میرفتم!خونه دوست بابام وسط هالشون ستون داشت،ازش میرفتم بالا!بعد آقاهه گفت این ستونو فردا میارم برات خونه تون!روز بعد با بابام رفتم سر کار یقه آقاهه رو چسبیدم چرا نیاوردیش؟
    شب بخیر

    علی
    پاسخ:
    شب شما هم بخیر
    معاون مدرسه راهنماییمون ! بعد از 6 سال دیدمش ... .
    خواستی بگو ، تعارف نکن
    الان که فکرشو میکنم میبینم گوش شیطون کر خیلی آروم شدی ...

    جدن ؟ عجب بساطی داشتن فامیل با شما ...
    اگه من بودم ، یه چند باری نوازش میکردم
  • پنجشنبه ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۱۷
  • mahsa
    آره بازم بگو
    واااااااایییی مثه این مردا هس آخر شب میان خونه،زنشون میپرسه کجا بودی چرا دیر کردی بعد مرده عصبانی،تند و تند ردیف میکنه توضیح دادی
    نه معمولن میرفتم دکتر برام شربت و آمپول مینوشتن!خیلی آمپول دوس دارم
    خب یه خاطره دیگه بتعریفم حالا که نصف شب نیس
    من بچه که بودم خیلی شر و شیطون بودم(لازم به ذکره که الان اصن نیستم...ابدا)
    یه بار رفته بودیم دامان طبیعت،منم طبق معمول رفتم بالا درخت!تموم عکسای بچگیمم نیگا کنی هی رو درخت بودمآقا اون روز نمیدونم چم بود سرگیجه داشتم!یدفه از بالا افتادم زمین و سرم خورد رو زمین و بیهوش شدمفقط اون لحظه یادمه در حین سقوط آزاد:دی بچه های خالم اینا داد زدن مهسا مرد
    بعد که به هوش اومدم دیدم مامانم اونور غش کرده دارن آب قند میدن بش
    اون روز بود که بابام گفت:"من هر بلایی سر مامان بابام آوردم،مهسا داره سر من میاره"

    علی
    پاسخ:
    رفتم خونه دوست قدیمی ، ی نگاهی به لپتابش انداختم ، یه پولی رو گرفتم ، یه صحبت کاری دیگه ، یه پول دیگه جور شد ، ریختم به حساب ، رفتم مدرسه برای تحویل بسته ! یه چهره دوست داشتنی قدیمی رو دیدم و کلی ذوق زده شدم ... دیگه تموم شد !
    آمپول ؟ برعکس من ! میخوای یکی برات تجویز کنم ؟
    بفرما جانم
    فک کنم الان هم اثرات همون ضربه اس ! عینهو این ماجراهای باورنکردی ، یهویی سرت ضربه خورده ، بعد یهش اومدی یه آدم دیگه شدی ، دکتری ، دانشمندی ...
    بنده خدا مادرت
    اینطور باشه ؛ فک کنم اگه بابا شدم ، حسابی کارم ساخته اس ... !
  • پنجشنبه ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۰۵:۵۲
  • نیمه سیب سقراطی
    محمد علی این دفعه دیر بیای هاااااااااااا ، کشتمت ! :دی

    علی
    پاسخ:
    شاید مهمون آخر باشم ، اما این بار رو دیگه از دست نمیدم

    + ممنون از تهدیدتون
  • چهارشنبه ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۳۰
  • mahsa
    سلام علیخم
    باعشه...وقتی نمیخای بگی،منم دیگه نمیپرسم چیزی ازت
    آره!تا 2 ماه پیش بلد نبودم قرص قورت بدمینی باورت نمیشه!به روش های مختلف تمرین کردم نمیشد...اول قرصو میذاشتم رو زبونم،مینداختم ته حلقم،مینداختم تو لیوان آب ولی پایین نمیرفت که نمیرفت
    تازه یاد گرفتم دیگه هی میخورم
    mahsa
    سلام علیخم
    باعشه...وقتی نمیخای بگی،منم دیگه نمیپرسم چیزی ازت
    آره!تا 2 ماه پیش بلد نبودم قرص قورت بدمینی باورت نمیشه!به روش های مختلف تمرین کردم نمیشد...اول قرصو میذاشتم رو زبونم،مینداختم ته حلقم،مینداختم تو لیوان آب ولی پایین نمیرفت که نمیرفت
    تازه یاد گرفتم دیگه هی میخورم

    علی
    پاسخ:
    سلام
    هوم ، سرکار بودم ، خونه دوستان بودم ، روی ی برنامه کار میکردم ، روی نشریه کار کردم ، درس خوندم ، رفتم کلاس دانشگاه و ... بازم بگم ؟
    جدن ؟ یعنی تا حالا قرص نخورده بودی ؟
    جالبه ...
  • چهارشنبه ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۱۴
  • mahsa
    سلام
    وا چرا نخوابیدی؟خستگی بدنی ینی چی؟!!!
    سلامتی...خبر خاصی نیس!فقط یکم نگران مصطفا شدم که خیلی وقته نیستش

    خو دلم خاست برم تو حموم قایم شم،همه جاهای دیگه رو رفته بودم
    دیروز تند و تند قرص سرما خوردگی میخوردم و میگرفتم میخوابیدم!برعکس شما فک کنم 24 ساعته که خوابمولی خدا رو شکر خوب شدم...1 روزه بود
    ای بابا!شمام مثه مامانم همه چیو به هم ربط میدیااااااا

    علی
    پاسخ:
    سلام
    خب درگیر بودم ، یه سری کارها و اینا
    خب یعنی اینکه منظورم خسته بودم از دنیا و اینها نیست !
    منم همینطور
    باشه بابا ، چرا میزنی ؟
    نچ نچ ، قرصی شدی ؟
    خداروشکر
  • سه شنبه ۱۹ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۲۹
  • mahsa
    سلام
    خوبی داداشی؟چه خبر؟!
    آخه گفتی چند وقت پیش یه همچین نقشه ای کشیدی،فکرکردم شاید فک کردی چیز جدیدی بسازی
    نمیدونم...قبلترش که حموم میرفتم اصن درو نمیبستم چون کلا سفت بود قفلش
    آی ممدعلی...سرما خوردم توان نوشتن ندارم

    علی
    پاسخ:
    سلام
    ممنون ، خسته ام ، خستگی بدنی ، یه 24 ساعتی هس که نخوابیدم ! ممنون
    سلامتی ، درگیری ، شما چه خبر ؟
    منظورم از چند وقت پیش 8 ماه پیش بود ! حتما نباید تو دستشویی خلاقیت به خرج بدم !! خونه خیلی جاهای دیگه هم داره
    وسط بهار ؟! سرماخوردگی ؟ جدن ؟
    به خاطر اینه که شب تا دیروقت بیداری
  • دوشنبه ۱۸ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۵۰
  • mahsa
    سلام
    خو منظورت همین بود
    می بشخمت ولی دیگه تکرار نشه
    اینکه نقشه جدیدی نیس!ولی خب ما چون بابام حمومش طول میکشه،باید جدا باشه توالت و حموم مون
    من خیلی کوچیک بودم زورم نمیرسید چفتو بکشم
    نمیدونم اول چجوری بسته بودمش

    علی
    پاسخ:
    سلام
    اوهوم
    نگفتم که جدیده ، بعضی از خونه ها هم دو تا دستشویی دارن : دی !
    هول کرده بودی فک کنم ، وگرنه زورت میرسید
  • شنبه ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۰۰
  • mahsa
    گریه نکنم؟میگی مامان بابام دوسم ندارن
    منم خیلی دلم براش تنگ شده
    یه خاطره یادم افتاد بتعریفم برات
    فک کنم 5-6 ساله بودم که با مامانم قایم موشک بازی کردیم!آقا من رفتم تو حموم قایم شدم،چفت درو هم کشیدم و قفل کردم!بعدش نمیتونستم بازش کنم...همونجا گیر کردم
    مامان بیچارمم نمیدونست چیکار کنه هر چی میگفت من زورم نمیرسید باز کنم قفلشو؛زنگید به خالم که شیشه بر بیاره تا شیشه رو درارن و قفلو باز کنن
    حالا این وسط من دسشوییمم گرفته بود
    خلاصه تهش مامانم یکمی از شیشه رو با چکش شکوند و چفتو باز کرد و منو نجات داد
    فوقع ماوقع...

    علی
    پاسخ:
    من کی همچین حرفی رو زدم ! چرا حرم دهن من میذاری !
    فقط گفتم از دسست عاصی میشن ، اونم واسه یه لحظه ...
    اصن من اشتباه کردم ، خوبه ؟
    منم همینطور
    بفرما ، نصبه شبی هم خاطره گویی گرفتتت !
    ههه ،
    آخه حموم هم جای قایم شدنه ؟
    بعضی حموم ها ، یه دستشویی هم کنارش داره ، چندوقت پیش یه همچیم نقشه ای کشیدم
    یه بار خواهر منم همچین کاری کرد ، ولی خب اون با راهنمایی های من تونست درو باز کنه
  • شنبه ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۵۵
  • رها
    برای دل خودم می‌نویسم...

    برای دلتنگی‌هایم

    برای دغدغه‌های خودم

    برای شانه ای که تکیه گاهم نیست!

    برای دلی که دلتنگم نیست...

    برای دستی که نوازشگر زخم‌هایم نیست...

    برای خودم می‌نویسم!

    بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست!
    رها
    اسرافیل صور را به عشق کدام قیامت میخواهی بدمی..
    خیلی وقت است دنیا برای عده ای بهشت و برای برخی جهنم شده است.
    mahsa
    نع خیرم!حداقل از دست من هیچوقت خسته نمیشن
    ببینم تو از مصطفا(ساده مثل سکوت)خبر نداری؟
    فک کنم این هفــ...هشـــ...دهمین باره که کامنت میذارم ثبت نمیشه

    علی
    پاسخ:
    باشه ، حالا چرا گریه میکنی !
    نه ، خیلی وقته خبری ازش ندارم ، چندباری بعد از حذف وبش اومد اینجا ولی دیگه پیداش نیست ، خیلی دوس دارم یه خبری ازش بگیرم
    بلاگفاس دیگه
  • جمعه ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۲۴
  • mahsa
    سلام
    دست من نیس که!شرایط جوی تاثیر میذاره
    وا شما که پدر نیستی بدونی ما پدرا چقد بچه هامونو دوس داریم و هیچوقت ازشون عاصی نمیشیم
    امممممم...راستشو بخای نه یادم نیس

    علی
    پاسخ:
    سلام
    بله ، درک میکنم
    اون که بعله ، ولی یه لحظاتی هست که واقعا خسته میشن ، فقط برای یه لحظه
    بی خیالش اصن ، بحثو عوض کن
  • جمعه ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۰۱
  • mahsa
    آره اتفاقن خودمم با درس خوندن صبح بیشتر حال میکنم ولی خب یه وقتایی برنامم به هم میریزه دیگه
    چرا؟خانوادم خیلی هم از خداشون باشه که من افتخار دادم بچشون شدم
    دعوا شد؟ینی چی؟پس چرا من یادم نمیادواقعن دعوا شد؟
    ولی الان باز آدرس گذاشته بودیاااااااااااااا :‏|‏

    علی
    پاسخ:
    آره ، میدونم چی میگی ، باید سعی کنی از کنترل خارح نشه ، برگدوندنش به حالت قبل کار سختیه !
    اون که بله ، مشخصا بهت افتخار میکنن ولی خب فک کنم گاهی عاصی شون بکنی
    آره ، دعوا که نه ، لفظا یه حرف هایی رد و بدل شد ، من با این حافظه ام یادمه یه چیزایی ،شما یادت نیس ؟ دقیق نمیدونم سر چی بود!
    آره ، عادته میدونی که ترک عادت موجب مرضه
  • پنجشنبه ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۰۲
  • mahsa
    نصف شب نبود که...ساعت1 بود تازه سر صبحه
    تازه بعضی شبا تا 3 هم بیدارم!
    ماه رمضون که تا سحر بیدارم!هیچی نمیخورم بعد که 5 دیقه مونده به اذون حمله میکنم به آشپزخونه
    اممممم...آخه بعضی دوستان غیرتی میشن:دی بهتره آدرس نذاری...برا خودت میگم

    علی
    پاسخ:
    نچ ! باید یه برنامه خوب بریزی ، شب واسه خوابه ، صبح زود خیلی بیشتر صفا میده برا درس خوندن و کار های دیگه ، یه بار امتحان کن
    منم همینطور ، دلم برای خانواده ات میسوزه
    اوهوم ، یادمه یه سری دعوا شد باشه
  • پنجشنبه ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۱۲
  • mahsa
    آهانده:دی
    باعش...اصن حدیث داریم!!!!
    میگه که دوستان خوب جواهرات گرانبهایند...لدفن در حفظ اینجانب کوشا باشین
    میشه لدفن وقتی کامنت میذاری آدرس وبتو نذاری؟

    علی
    پاسخ:
    نصفه شبه ؛ بیداری !؟
    خودت از من بهتر بلدی ، فقط خواستم یادآوری نموده باشم
    هان ؟ دنیا برعکس شده ؟ میتونم بپرسم چرا ؟
  • چهارشنبه ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۲۵
  • mahsa
    جناب شیرازی؟
    بی خیال
    ولی من دوستای خیلی خوبی دارم!همین مینا و تسنیم این چند روز که ناراحت بودم کلی بهم زنگیدن و اس دادن

    علی
    پاسخ:
    علیرضا شیرازی = مدیر بلاگفا
    خوش به حالت ؛ حفظشون کن .
  • چهارشنبه ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۴۲
  • نیمه سیب سقراطی
    سلام :)

    امیدوارم سال 93 عالی تر از 92 براتون باشه
    ولی بیا و این درس و دانشگاه ـتو خوب خوب بخون !
    بیا و با شرط معدل برو ارشد !
    هی من بگم هی شما گوش نده !!!
    یه روز مثل من پشیمون میشی !

    علی
    پاسخ:
    سلام
    خیلی ممنون .
    آره ، تو فکرش هستم ، ولی خب نمیشه ، کلن تصمیمش از یه ترم به ترم دیگه عقب میفته
  • سه شنبه ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۱۸
  • mahsa
    ممدعلی
    آخرش یا من بلاگفا رو میکشم،یا تو میکشیش
    کلی نوشته بودم
    منظورتو از دلبری نفهمیدم ولی با این مشکل مواجهم
    بعد منظور من ازینکه کاش یکی مثه تو توو خونه داشتم این بودش که فک میکنم تو برا دوست و خونوادت سنگ صبور خوبی هستی و راحت میتونن باهات درددل کنن و باوجود اینکه خودتم مشکلای زیادی داری ولی آدمو دل گرم میکنی!
    مگه تو دوست و خونواده نداری؟

    علی
    پاسخ:
    دیگه به این نتیجه رسیدم بحث کردن با جناب شیرازی فایده ای نداره ! انقدر پیغام و پسغوم از آدم های مختلف هیچ نتنیجه ای نداده ، البته جدیدا یه حرکت انتهاری زده ، امکان استفاده از جاوا رو فراهم کرده ، یعنی من دهنم وا مونده بود ، کلی روی یه چیزی وقت گذاشتم که بدون جاوا کدش رو بنویسم ، بعدش فهمیدم بلاگفا این حرکت رو زده ، ناامید شدم از زندگی !

    میام توضیح میدم
    اوهوم ، نه در این حد ! خانوده اسمن هست ! دوست هم که اسمن هست ، اما عملن نه!
  • سه شنبه ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۳
  • mahsa
    یه کامنت گذاشتم امیدوارم ثبت شده باشه اگه نه میزنم تو د.................یوار

    علی
    پاسخ:
    فک کنم دیوار خونمون شکست
  • سه شنبه ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۵۰
  • محمدعلی
    پاسخ نظر و لطف سرکار "بهار" در 8 کامنت بالاتر :

    + مردیم از بس ملتمس دعا بودیم ، ان شاءالله
    + نتیجه اش رو میدونم ، اما شاید باورم ضعیف باشه
    + اوهوم ، آره ، خودم که نمیتونم مراقب جیبم باشم ، باید یکی حواسم رو جمع کنه مواقع ولخرجی
    + unidco.com
    or
    unid.ir

    باز هم ممنونم از توجهتون

    + نظر سازنده اییه !!! روش فکر میکنم ، اگه وضعیت روحی مناسب باشه ، چشم
    + پاینده باشین
    شیرین
    درد چندان مهمی نیست
    ینی اصلا مهم نیست در مقابل بقیه دردا !
    نه مهم و نه ماندگار!!
    منشا جسمی نداره پس نامهمه :)
    هرچند در هرصورت نامهمه!
    بقیش ازسرمون بگذره این نرمال شدس!!

    شما چطورید؟خوبید؟؟

    علی
    پاسخ:
    هوم ؟
    جدن متوجه نشدم چی شد !
    به هرحال امیدوارم سالم و سلامت باشین ، بدون درد ؛ مهم و نامهم .

    به لطف شما ، خوبم و شکرخدا
  • سه شنبه ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۵۸
  • شیرین
    کودک خردسال
    به آسمان آبی چشم دوخته است
    دست کوچکش را بالا می برد
    ومیخواهد آسمان را لمس کند.
    کودک نمیداند
    که آسمان، وهمی بیش نیست.
    بر این گمان است که
    هرگز به آن نمیرسد،
    درحالی که آسمان
    در دستان کوچک اوست.

    "مانوئل باندئیرا"
    یک شاعر برزیلی!
    mahsa
    خوش به حال خونواده و دوستات محمدعلی!!!
    کاش یدونه از تو توو خونه داشتم

    علی
    پاسخ:
    خانواده = ؟!
    دوست = ؟!

    خودت یه دونه ای ، فک میکنی کم داری ! ناشکری نکن خواهر
  • دوشنبه ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۲۶
  • mahsa
    سلام داداشی
    آره کلا من استاد پیچوندنم
    تازگیا دوستام بهم میگن کلاهبردار
    آخه نزدیکای مدرسه یه بنر زده بودن،نوشته بود کلاهبردارا افراد خوش لباس و شیک پوش و پرحرف و سر زبون دار اینان!حالا به من میگن کلاهبردار
    هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی روزگار
    پنچر شدم

    علی
    پاسخ:
    سلام
    خوش آمدی

    تبریک میگم !
    کلاهبرداری از رفقا ، اگه به معنی دلبری باشه ، خیلیُم خوبه
    اوق ، عجب هِی ای کردی ، نزنش ، خودش میگذره

    بیام پنچر گیری ؟
  • دوشنبه ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۲۲
  • es
    نسلـی هستیـمـ کـه

    تـو ccu نیستـ ...

    ولـی رو کـانـاپـه تـو کمـاسـتـ ...!
    mahsa
    کجایی رفتی ممدعلی؟

    علی
    پاسخ:
    همین گوشه کنارام
  • دوشنبه ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۰۸:۴۷
  • es
    سلام عزیز..وبلاگ خیلی خیلی خیلی عالی دارین..ازتون میخوام منو لینک کنینو بهم هرازگاهی سر بزنیدو حرفای دلمو بخونید منم شمارو لینک میکنم .. ممنونم

    علی
    پاسخ:
    سلام
    ممنون
    بزار از راه برسین ، به این زودی ؟
  • يكشنبه ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۰۴
  • بهار
    سلاااام!
    سال نو مبارک!
    حالتون خوبه؟
    ببخشید که ما دیر به دیر سر میزنیم. مشغولیت زیاده.

    آمین
    + آخ آخ بدقولی خیلی بده! مخصوصا در حق کسانی که همیشه شرط خوش قولی رو رعایت کردن.
    امیدوارم امسال خوش قول تر باشین
    + باید ببینین آیا اصلا هدفتون استوار شدن بوده یا نه؟
    گاهی ما لحظه ی آخر یادمون میفته که قرار به یه هدفی بوده.
    اگه واقعا میخواین تغییر کنین یه یا علی بگین و از همین روزای تعطیل شروع کنین. از مطالعه ی یک کتاب یا سایت خوب شروع کنین و ادامه بدین. انشالله خدا خودش کمکتون خواهد کرد در این مسیر
    + این هم من یه راهکار برای خودم انتخاب کردم و اون این بود که برای تک تک رفتارهای بدم یه چله گرفتم و در 40 روز سعی کردم هر یه دونه اش رو ترک کنم. یکی یکی جلوبرین اما حرکتتون ادامه دار باشه. امتحان کنین شاید جواب بده
    + نه گاهی شاید قسمت خودمون نشه که بریم اما خیلی ها وسیله ی دعای ما هستن و دعاشون در حق ما از خودمون گیراتر باشه.پس صرفا از اون دید نگاه نکنین. امیدوارم انشالله امسال حتما توفیق پیدا کنین.
    + روی این مورد حتما تلاش کنین چون سودش اول از همه عاید خودتون میشه. پس بی ارادگی جز افسوس در آینده هیچی براتون نداره.
    + آفرین! این واقعا تغییر مفیدیه. اگر پشیمونین روی مدیریت جیبتون بیشتر کار کنین. امیدوارم توی سال جدید همه ی جوونها یه کار مناسب پیدا کنن
    + به سلامتی! پس امسال چندان هم خالی از موفقیت نبوده. امیدوارم موفق باشین. راستی سایتتون رو معرفی نمیکنین؟؟

    این چه حرفیه؟ خیلی خوب بود.
    ببخشید که ما دیر به دیر سر میزنیم
    امیدوارم امسال هم برای شما سالی پر از موفقیت باشه.

    یه نظر: فکر کنم یه کم با روحیه ی مثبت تر مینوشتین بهتر بود. اینجوری خودتون هم انگیزه تون رو از دست میدین.
    به نقاط مثبت هم فکر کنین تا تواناییهاتون برای خودتون روشن باشه
    موفق و پیروز باشبن

    علی
    پاسخ:
    پاسخ در 8 نظر پایین تر !
    ( به دلیل محدودیت 2000حرفی بلاگفا در کامنتها از پاسخ در اینجا معذورم )
  • يكشنبه ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۷
  • محمد مهدی
    سلام
    ببخشید فردا ایشالا عازم مشهدم بعدا کامل آپتو می خونم!


    علی
    پاسخ:
    سلام
    حسابی مارو دعا کن مهندس
  • يكشنبه ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۲۵
  • mahsa
    سلام
    آره دوبار
    برات فک کنم تعریف کرده بودم یکیشو
    میگم یه بار کوچولو بودم جلو در خونه یه پسره صدام کرد منم باش رفتم تا چند کوچه اونورتر فرار کردم با کلی جیغ و داد
    یه بارم تاکسی سوار شدم داشت میرفت سمت خارج شهر!منم که ر*یده بودم از ترسولی خب وا ندادم!یکم عشوه های خرکی اومدم:دی راننده هم شرو کرد گ*ه خوردن و نخ دادن اینا!گفتمش وایسا یه جا آبمیوه چیزی بخوریم تا پیاده شد منم تا در خونه مون دویدم
    ای باباااااااااااا گیر دادی ها!دارم میگم یکی از دلایلش اون بود که برا تابستونه وگرنه شونصدتا مشکل دیگه الان دارم و خواهم داشت
    لدفن درآ از ابهام فلسفی

    علی
    پاسخ:
    سلام
    من که چیزی یادم نمیاد !
    خب کوچولو بودی دیگه ؛
    این دورو زمونه خیلی ها از هر فرصتی سوءاستفاده میکنن ! ماشالا شما خوب میپیچونی
    خدا رو شکر به خیر گذشته ، تجربه شد
    خب ؛ مشکل شماره 552 رو بگو تا دیگه گیر ندم

    چشم
  • شنبه ۹ فروردين ۹۳ ، ۰۵:۲۳
  • mahsa
    سلااااااااااااااااامممممم
    البته میدونم در قلب شمام هرگز
    ترسوام میره خو ازین دزدی اینا آخه 2 بار منو دزد برد
    گفتم یکی از دلایلش این بود!نمیدونی که تابستون جراحی کردم!باور کن 36 ساعت نخوابیدم ینی انقد قرص و آمپول مسکن مصرف کردم از درد که حتا خمیازه و چرتمم نمیومد
    نمیدونم...بدم میاد از غذا خوردن ینی کم میخورم کلا

    + بعضی وقتا فکر میکنم وقتی خدا با ماس...پس کی با اوناس؟؟؟

    علی
    پاسخ:
    سلام

    جدن ؟ دوبار ؟
    خب ، قبول ! ولی : اوووووووو ، تابستون ، میدونی واسه چند وقت پیشه ؟
    بعید میدونم !

    + منم بردی تو ابهام فلسفی
  • شنبه ۹ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۱۱
  • mahsa
    سلام داداشی جونم
    خیلی خوشحال شدم کامنتتو دیدم
    تازه اومدم وبت کلی ترسیدم
    آخه این گوشه تبلیغات که میده،نوشته بود زورگیری و تجاوز به ...خاک به سرش جلو بچه این حرفا رو میزنه میترسم خو
    آخ گفتی...من 7 کیلو کم کردم!شاید باورت نشه ولی الان 45 کیلوام
    به مامانم گفتم ایشالا برنامه دارم بعد از کنکور غذا بخورم
    البت فکر نکنی خیلی درس میخونم لاغر شدم!!!!!یه مشکلای دیگه داشتم که یکیش جراحی دندون عقلم بود
    مرسی که اومدی...خوشحالم کردی داداشی

    علی
    پاسخ:
    سلام بر همدم قدیمی
    ما بیشتر وقتی جواب دیدیم
    انقدر به این بلاگفا گفتم آدم شو ، تو این سال جدید هم دست از کاراش برنداشته ؛ پیر کرده منو !

    حالا من یه چیزی ، شما دیگه چرا ؟ جراحی دندون عقل هم شد بهونه ؟ غذا نوش جان بفرما ، نه بعد کنکور ، از همین الان ، مثه من نشی !

    خواهش میکنم ، وظیفه اس
  • جمعه ۸ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۵
  • رها
    خدایا دلم معجزه میخواهد
    از آن معجزه های که
    به هنگام وقوعش
    "خدایا دوستت دارم" و " خدایا شکرت"
    میان هق هق ِ گریه هایم
    گم شود
    خدایا دلم معجزه می خواهد
    معجزه ای در حد "خدا "بودنت
    علی
    ´¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
    ¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
    ¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
    …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
    ….hapyy new year….
    …*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
    ¸.•*´¨`*•. ¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
    ´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•
    .
    .
    .
    .

    آسمان غرق خیال است کجایی آقا ؟ / آخرین ساعت سال است کجایی آقا ؟

    یک نفس عاشق اگر بود زمین میفهمید / عاشقی بی تو محال است کجایی آقا ؟
    .
    .
    .
    .
    عیدآمد و عید آمد / یاری که رمید آمد

    عیدانه فراوان باد / تا باد چنین بادا !

    سال نو مبارک . . .
    .
    .
    .
    .
    هیچ عیدی برایم ارزشمند تر از حضورتو نیست.

    عیدی ما یادت نره
    .
    .
    سید دانیال حسینی
    سلام دوست عزیز خیلی ممنونم که به وبلاگم اومدی شما که این همه به وبلاگت اومدن اگه ممکنه منو راهنمایی کنی تا وبلاگم پر بازدید بشه
    وفا
    سلام

    سال نوتون فاطمی و فرخنده انشالله!
    شیرین
    سلامـ
    سال نو مبارک . . .

    راستش ما هی آمدیم و رفتیم و باز آمدیم و رفتیم تا بلکه تغییری مشاهده کنیم ... !
    اما نه، خبری که نبود هیچ ،شما مخالف منوال پیش که گاهی سرمیزدید، فرصت سر زدن هم نداشتید . . .
    و یهو بعد اون کامنت دیگه نیومدین؛ خیلی نگران کننده بود . . .!


    نمیدونم چی بگم . . .
    بسیارها سخن برفت و نهان تر بسی ...
    تهران نیستم و اینترنتم ناپایدار، برا همین کامنت -هرچند بی ارزشم- رو بعدا میزارم ...

    سالتون فاطمی ...
    یاحق

    علی
    پاسخ:
    سلام
    ممنون ، همچنین شما

    دیگر دوستان مجازی را هم درگیر اذیت های همیشگی کریم ... شما ببخشین

    ناگفته ها خلاصه وار نوشته شد !

    حق نگهدارتون
  • شنبه ۲ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۴۰
  • رها
    یکی بــــــــود یکی نبود
    داستـــــــــان زندگی ماست

    همــیشه هــین بوده یکی بوده ویکی
    نبــــوده ، برایم مبهم اســـت که چرا در

    اذهان شرقی مان باهم بودن وباهم سـاختن
    نمیگنجد وبـــرای بودن یکی،بــــایددیگری

    نباشدهیـــــــچ قصه گویی نیست که داستانش اینــــگونه آغازشودکــه یکی بوددیـــــگری

    هم بود؛همـه با هم بــــــودند؛ومااســـــیراین قصـه ی کهـــن برای بــــودن یــــکی،

    دیـــگری رانیــــست میکنــــیم،انــــگارکـــــــــــه هیچکــــس نمیـــــداند،جزمـــــــــــا

    وهیچکـــــــس نمیفـــهمدجـــــــــزما،وخلاصه ی کــــــــــلام آنـــکس که

    نمیـــــــداند ونمیفهمـــــدارزشـــی نــــــــــــدارد حتـــــــی بــــــــــرای

    زیــــــستن؛ومتاسفـــــــانه ایــــن هـنری اســــت کــه

    آ نــــــــراخـــــــوب آمـــــوخــــتـه ایم هنـــــــــر:

    بـــــــــــــــــــــــــــودن یــــــــــــــکی

    ونـــــــــبــــــــــــــــودن


    وبلاگ بسیار زیبا و پر محتوایی دارید.
    Copyright (©) 2012-2015
    All Rights Reserved.
    کپی رایت (©) ۱۳۹۰-۱۳۹۴
    تمامی حقوق محفوظ است
    قالب شماره 13
    نسخه 1.0
    طراحی و اجرا در مرداد 95
    کدنویسی تنها با html و css
    کپی نکنید ، درخواست کنید کد خدمتتان تقدیم می شود !