۵۵ : می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
۵۵ : می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
۵۵ : می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
۵۵ : می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم

در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم

 می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم

 

جانی به تلخی می کََنم ، جسمی به سختی می کشم

 روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم

 

در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان

 یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم

 

 یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم

 یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم

 

 دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست

 یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم

 

 از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو

 انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم

 

 یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان  نیستم

 می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم

 

                                                                                  عبدالجبار کاکائی

سلام

 

شده بعضی وقتها یه اشتباهی بکنین که نه راه پیش داشته باشین نه راه پس ؟

اینجور اشتباه ها معمولا اشتباه نیستن . به خاطر تغییر شرایط و یا عکس العمل های خاصی ، تبدیل به اشتباه میشن . یعنی اولش که تصمیم میگیری انجامش بدی ، قریب به یقین مطمئنی که کار درستیه و نتیجه خوبی میده ، کلی هم روش مانور میدی که فلانه و پیسال . با اعتماد به نفس کامل انجام میدی . اما بعداز مدتی ، با دیدن عکس العمل ها ، یا قرارگیری در شرایط نامناسب ، کاملا از کرده خودت پشیمون میشی !

شاید به خاطرت غرور باشه که اعتراف به اشتباه نمیکنی ، اما به نظرم بیشتر به خاطر اینه که در صورت اعتراف اوضاع خیلی بدتر میشه ، اینجاس که میگم راه پس بسته اس ! اگر هم بخوای به کاری که کردی اصرار کنی ، نتیجه خیلی افتضاح تر از اونی که هست میگیری ، راه پیش هم بسته اس !

به نظرم تنها چیزی که میتونه اوضاع رو به راه کنه ، گذر زمانه . اما تو گذر زمان ، با وجدانم چیکار کنم ؟

 

+ گل بالا رو تاحالا از نزدیک دیدین ؟

Copyright (©) 2012-2015
All Rights Reserved.
کپی رایت (©) ۱۳۹۰-۱۳۹۴
تمامی حقوق محفوظ است
قالب شماره 13
نسخه 1.0
طراحی و اجرا در مرداد 95
کدنویسی تنها با html و css
کپی نکنید ، درخواست کنید کد خدمتتان تقدیم می شود !