39 : ای خدا
39 : ای خدا
ای خـدا ایـن وصل را هجران مـکن سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تـازه و سرسبز دار قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن خلق را مسکین و سرگردان مکن
بـر درختی ک آشیان مـرغ تـوست شـاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خـویش را برهم مزن دشمنان را کـور کـن شادان مکن
گـر چـه دزدان خـصم روز روشنند آنچه میخواهد دل ایـشان مـکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس کـعبـه امـیـد را ویـران مـکن
این طناب خیمه را بـرهم مزن خیمه توست آخر ای سلطان مـکن
نیست در عالم ز هجران تلختر هرچه خواهی کن ولیکن آن مـکن
مولوی
سلام
امید دارم هرجا هستین سالم و سلامت باشین ، ایام هم به کام باشه
دوستی گفت هی روزگار !
گفتم : تو روزگار را هـِی کنی یا نکنی ، میرود ؛ حواست باشه که عقب نمونی !
+ خدایا ؛ آنگاه که مست خنده ام ، گریه گذشته ام را به یادم بیاور ، تا مغلوب حال نشوم .
+ دیر وقت بود ،
گذشت
باورم نشود شاید
که رفت !
+ unid.ir
Copyright (©) 2012-2015
All Rights Reserved.
All Rights Reserved.
کپی رایت (©) ۱۳۹۰-۱۳۹۴
تمامی حقوق محفوظ است
تمامی حقوق محفوظ است
قالب شماره 13
نسخه 1.0
طراحی و اجرا در مرداد 95
کدنویسی تنها با html و css
کپی نکنید ، درخواست کنید کد خدمتتان تقدیم می شود !
نسخه 1.0
طراحی و اجرا در مرداد 95
کدنویسی تنها با html و css
کپی نکنید ، درخواست کنید کد خدمتتان تقدیم می شود !