50 : یک قطره
50 : یک قطره
50 : یک قطره
50 : یک قطره

اول بگم : نپرس چرا نبودم و کجا بودم ؟ چون مطمئنم دوس نداری که بــِشنُفوی !

خب ؛

میان هرج و مرج های دنیا ، میان سیاهی دود کارخانه ها ؛

میان بی اعتمادی آدم ها ، میان کثیفی رابطه ها ؛

میان دغدغه های بی پایان فردا ، میان تلخی اندیشه ها ؛

گمان مَبر که دنیا همین محدوده کوچیک زیر چشمان است ؛

سر را بالا بگیر

پرتو نوری که به راحتی از لابه لای انبوه برگ ها میدرخشد

به خوبی روشن میکند سِن نمایش را !

همین .

امضا:علی

Autumn

 نوبتی هم که باشه ، بعد از شروع سخت عذرخواهی از دوستان واقعی ، که بعداز کلی فکر که چطور مکالمه ات رو واسه لاپوشونی بدقولی یا غیبتت بهش توضیح بدی ، نوبت به آغاز معذرت خواهی مجازی میرسه ! از تک تک عزیزان در خطه مجازی ! دونه دونه به دوستانی که اعتراض کردن و مهم بودم براشون سر میزنم ، باشد که مورد رحمت قرار گیرم !

نمیدونم حواسپرتیه ، فراموشیه یا هر کوفت دیگه ! آخر کلاس ، گوشیم رو که زدم به شارژ بر میدارم ، اما شارژ رو رها میکنم و میام ! هندزفریم تو خیابون میفته و نمیفهمم ! کیفم سوار موتور دوستان از دستم رها میشه و من باز متوجه نمیشم ! اگه طرف پیام نده ، کاری که بهش قول دادم رو یادم میره ... ! و اشتباهات مفتضح محاسباتی سرکار ... !

در ضمن این بغل دستمم امتحانات دانشگاه ریخته کف زمین !

۹
49 : من و حرم
49 : من و حرم
49 : من و حرم
49 : من و حرم

imam reza

بدون توجه به غوغایی که به پاست ، مبهوت چیزی که برایت آشناست اما نمیدانی چیست ، خودت را به جمعیت میسپاری تا هرجا که خواست با خودش ببرد ، تنها سرت همانند قطب نما یک سو را نشانه رفته . آخرسر ، همچو یک کشی شکسته ، گوشه ای پهلو میگیری . بدون هیچ پلکی ، زیر خط افق چشمهایت ، هیاهوی دست ها و سرها به پاست . همه چی آشناست ، بدون کوچکترین احساس غریبگی ، اما توان لب زدن نداری ! از حرف هایی که زیر قلم و چکش بردی خبری نیست ، حتی هیچ فکری نداری . مات و مبهوت نگاه میکنی .

آخر ، مگر بدون حرف میشود ؟ بعد از یک ساعتی ، آب دهن قورت میدهی و یک سلام میکنی . تا شاید راهی برای یافتن نگفته ها پیدا کنی !

- - -

روی همان فرش های 6 متری قرمز دوست داشتنی ، نشستی و از پشت دو جفت پنجره های چوبی ، چشم دوخته ای ! یکی می آید و با دختر 2 یا سه ساله اش تو را له میکند ! بی اعتنا نشسته ای و تا اینکه یک سلام تو را از حال و هوا بیرون می اندازد ، بلند میشوی و با چهره ای آشنا ماچ و بوسه میکنی ، همان دوست قدیمی . لطف همیشگی اش باز تو را شامل میشود .

- - - 

سـنجاق1 :

از پنج شنبه 23مرداد ساعت 5 صبح ، تا چهارشنبه 29 مرداد ساعت 5 عصر ، بعد از دو سال و نصفی ، حرم قسمت شد . کمی بیشتر میگذشت ، شاید به کفر میرسیدم ! از بس این و آن با خبر زیارتشان سوزندان !

بی خبر رفتم ، معذرت میخوام ، اما همه را یادم بود . اینبار حافظه ام رکورد زد !

سـنجاق 2 :

قالب متفاوت ببینیم 13

تصویر بالا پیش نمایش قالب متفاوت ببینیم ( شماره 11 ) هست . هنوز تو مرحله اول یعنی طرح پی اس دیه ، جزئیات توش نیست و ریخت کلی قالب نشون داده شده . قبل از اینکه شروع به کدنویسیش کنم ، طرحش رو گذاشتم تا نظرات دوستان رو در موردش بدونم . اینکه هر پیشنهادی برای قسمت های مختلفش دارین ، هر طرحی که به ذهنتون میرسه رو بهم بگین ، تا انشالا یه قالب درست و حسابی از آب در بیاد.

توضیح عکس اینکه : قسمت سمت چپ نمایش در موبایل با حداکثر عرض 660پیکسل هست . قسمت بالا سمت راست ، پیش نمایش صفحه اصلی در مانیتور با حداقل عرض 1920 پیکسل هست ! و قسمت پایین سمت راست ، نمایش پست ها زمانی که روی عکس ها در غیر از موبایل کلیک میشه هست .

بدون شک بعد از رونمایی ازش ، متوجه میشین که تابحال چنین چیزی رو روی هیچ وبلاگی ندیدین ، بعد از یکسال تصمیم به نوشتن قالب جدید گرفتم گرچه مطمئنم باز هم توسط دزدان مثله کرم لولیده در سطح نت دزدیده میشه و به اسم خودشون منتشر میشه ، همون طور که قالب شماره 9 که منحصر به فرد بود و هست در سطح نت دزدیده و منتشر شد . ( شماره 10 به مرحله رونمایی نرسید ، زیادی سنگین شده بود و با بحث های نسبتا جنجالی که پیش اومد تصمیم گرفتم که بدون نمایش بره تو آرشیو طراحی هام ) 

برای مشاهده سایز اصلی ، مثله همیشه روی عکس کلیک کنید .

در آخر ، منتظر نظر تک تک دوستان هستم .

48 : زندانم خوش است
48 : زندانم خوش است
48 : زندانم خوش است
48 : زندانم خوش است

صد   دهل   می‌ زنند   در  دل  ما                        بانگ  آن   بشنویم   ما   فردا

پنبه در گوش و موی در چشمست                        غم  فردا  و   وسوسه  سودا

آتش   عشق   زن   در   این  پنبه                        همچو حلاج و همچو اهل صفا

آتش   و   پنبه   را   چه  می‌داری                        این دو ضدند و  ضد  نکرد  بقا

چون   ملاقات   عشق  نزدیکست                        خوش لقا  شو  برای  روز  لقا

مرگ   ما   شادی   و  ملاقاتست                        گر تو را ماتمست  رو  زین  جا

چونک   زندان   ماست   این  دنیا                        عیش  باشد  خراب  زندان‌ ها

آنک   زندان  او  چنین  خوش  بود                        چون  بود   مجلس  جهان  آرا

تو  وفا   را   مجو   در   این  زندان                        که در  این  جا  وفا  نکرد  وفا

                                                                                                                             مولوی 

 

رشد

 

" چرا با این چیز های کوچیک ، خط بر پیشونیت میندازی و لب و لوچه کج میکنی ؟

بذار لبخند شیرین صبحگاهیت ، تا آخر روز همراهیت کنه . "

سلام

جمله ی بالا رو چند رو پیش در صحبت با یکی از بچه ها گفتم ، شاید اون با سن کمش ، فک کرد عقل از سرم پریده ، شایدم درست فک کرده ، ولی خب همون سکوتی که کرد ، ارزش داشت برام ؛ گرچه بعدش به کارش ادامه داد !

بگذریم ... ، 

هر روز صبح ، همراه با خورشید طلوع کن ، یک نشاط و شادی ، یک نوآوری ، یک انگیزه ، یک امید بیار به میدون .

منتظر نباش که چیزایی مثله ، کنکور ، پول و کار بیان در خونه ات رو بزنن و بگن بیا دنبالم و تو هم عین بچه ها بدویی دنبالشون !

جربزه نشون بده و خودت هدف رو بساز ، یه هدف منحصر به فرد .

این حرف های مضخرف رو بریز دور ، که روزگار با ما یار نیست و نمیشه ، کار ما نیست و نمیتونم ، ابزارش رو ندارم و حوصله اش نیست ! از حال و هوای شکست عشقی هم بکش بیرون ، بسه دیگه این لوس بازی ها !

دنیا رو همینطور که هس دوست داشته باش ، با همه ی بی رحمی هاش !

من دنیام رو دوست دارم ، میدونی ؟ چون بهترین زندانیه که میتونستم توش باشم !



+ قالبی طراحی و اجرا کردم ، اینجا : نیمه سیب سقراطی ، هنوز یکمی کارای پشت پرده داره ؛ حدود یک سال پیش نوبت زده بودن  ، نفر بعدی کی بود ؟! 

+ چند وقت پیش ، یکی از دوستان : - داداش پول مول داری ؟ من: آره ، چقد ؟ -500. من : باشه داداش ، شماره کارت بده .

حالا من ، 180 میخوام  تا اول برج ، کسی نیست !

Copyright (©) 2012-2015
All Rights Reserved.
کپی رایت (©) ۱۳۹۰-۱۳۹۴
تمامی حقوق محفوظ است
قالب شماره 13
نسخه 1.0
طراحی و اجرا در مرداد 95
کدنویسی تنها با html و css
کپی نکنید ، درخواست کنید کد خدمتتان تقدیم می شود !