در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
جانی به تلخی می کََنم ، جسمی به سختی می کشم
روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم
در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم
از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
عبدالجبار کاکائی
سلام
شده بعضی وقتها یه اشتباهی بکنین که نه راه پیش داشته باشین نه راه پس ؟
اینجور اشتباه ها معمولا اشتباه نیستن . به خاطر تغییر شرایط و یا عکس العمل های خاصی ، تبدیل به اشتباه میشن . یعنی اولش که تصمیم میگیری انجامش بدی ، قریب به یقین مطمئنی که کار درستیه و نتیجه خوبی میده ، کلی هم روش مانور میدی که فلانه و پیسال . با اعتماد به نفس کامل انجام میدی . اما بعداز مدتی ، با دیدن عکس العمل ها ، یا قرارگیری در شرایط نامناسب ، کاملا از کرده خودت پشیمون میشی !
شاید به خاطرت غرور باشه که اعتراف به اشتباه نمیکنی ، اما به نظرم بیشتر به خاطر اینه که در صورت اعتراف اوضاع خیلی بدتر میشه ، اینجاس که میگم راه پس بسته اس ! اگر هم بخوای به کاری که کردی اصرار کنی ، نتیجه خیلی افتضاح تر از اونی که هست میگیری ، راه پیش هم بسته اس !
به نظرم تنها چیزی که میتونه اوضاع رو به راه کنه ، گذر زمانه . اما تو گذر زمان ، با وجدانم چیکار کنم ؟
+ گل بالا رو تاحالا از نزدیک دیدین ؟
Gahi on etefagha kheily moheman barat ghabole ink eshtebah kardi momkene daghonet kone!!
خسته نباشی دلاور خدا قوت پهلوان
چرا هرچیزی رو باین کردید الا نظرتون راجع به مطلب؟؟؟؟؟؟
من اصلا هم فضول نیستم
خوبی عضویت در جمعیت اناث اینه که
گریه راحتره
آره سیروان خسروی
دمت ولرم:)
ولی یه چیزیت هس...نه؟!
یه وقتایی که خوشحالــــی
یه وقتایی دلت تنگــه
یکی حرفاتو میفهمـــه
یکی انگار از سنگـــه
چه آسون بهترین میشـــی
چه آسون تر یه دیوونـــــه
چرا سر در گمی امرووووز
تا بوده همین بودهههههه
واسه دلتنگیای تو
یکی با گریه بیداره
یکی چشماشو میبنده
میره و تنهات میذاره
با اینکه خسته ای شاید
ازین دنیای پر از سختی
یه احساسی بهت میگه
چه بی اندازه خوشبختــی
تیتراژ ساختمان پزشکان بود...خوندم برات خخخخ
الانم فلن حوصله ندارم دوباره بنویسم:(
یادت باشه بگی دوتا اتاق رزرو کنه:دی
من خونه ی رفیق بیا نیستم:/
چی بگم والا...
تو پارک چادر میزنیم خخخخ
اینجور درصد دستگیر شدنمونم بالا میره:دی
بعد اصن فک کن...ما که فامیلیم قیافمون از زمین تا آسمون فرق دارهO_o
دوتا جوون از دو شهر مختلف پاشدن با هم اومدن یزد...مشکوک نیس به نظرت؟!
بعد اصن فک کردی شبا کوجا بریم؟؟؟
هر جا بریم باز ازمون کارت شناسایی میخان!بعدش یدفه هتل دار میزنگه پلیس..ویو ویو ویو اووووو خخخخخ
شورش رو دراوردن...مسخره!
کاش همه بزنن وبلاگاشونو حذف کنن تا جر بخوره عتیقه!!!!
نه ولی خب خودشون فامیل باشن که دوتایی نمیرن مسافرت...میرن؟؟؟
دیگه بدتر...وختی گیر بیفتیم بفهمن تو گریمی...وای اعدام میشیم خخخخخ
خب نه ... ولی اگه فامیلم باشیم باس یه بزرگتری باهامون باشه دیگه!
منظورم دختر پسر جوونه:دی
آغا من میدونم تهش گیر میفتیم:دی
نخیرم...تو بدون من هیچ جا نمیری!
.
.
.
الکی مثلن خخخخخ
نماز بخونم میام ج میدم
خب چه میدونم...اگه یدفه کارت شناساییامونو خاستن یا پرسیدن چه نسبتی دارین؟!!!!!
آره خب مشکوکیم...دوتا بچه:دی
ترجمه ات میکنند
آن هم به زبان خودشان...
یکم زشته؟چجوری کسی نمیفهمه؟اگه پلیس دسگیرمون کرد چی؟خخخخخ
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم میگذرد
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
(سهراب سپهری)
آره کویر..."آنچه در کویر زیبا میروید خیال است"
میگما...یه وخ زشت نباشه میخایم دوتایی بریم؟:|
بعد کنکور ماه رمضونه...تازه هوام گرمه که بریم بزد نه؟؟؟
چه جالب...همزاد پنداری!!!!
خب بذا کنکورمو بدم میریم:)
هر کی هر بلایی دلش میخاد
سرت میاره!
آخرش میگه:
"حلالم کن"
یه جا خوندم بزرگترین اشتباه زندگیم اینه که فکر کردم اگه با کسی کاری نداشته باشم،بقیم باهام کاری ندارن!
دقیقن اشتباه منم هست!
بعضی وقتا دیگه خندم میگیره ازینکه من یک ذره حسادت ندارم ولی همه این حسو به من دارن و حتا به زبون هم میارن!
بعد واقعنم به چشم زخم اعتقاد پیدا کردم...شدید روم اثر میکنه:|
بعضی وقتا فک میکنم شاید من دارم اشتبا میکنم...اونا درستن:/
چرا همش فکرای منو میدزدی؟اول درخت،حالام یزد:دی
خب باشه...با هم میریم...با قطار بریم؟؟؟
ناراحت نشو...فقط عمق فاجعه رو خاستم نشون بدم خخخخخ
آدرسو پاک کن لدفن بعدش:)
من نمیدونم تو زندگیت تا حالا چیا گذشته!چقد سختی کشیدی،چقد خوشبختی و شادی دیدی،چقد به کمک کسی احتیاج داشتی یا کسیو کمک کردی!
نمیدونم آدمای اطرافت چجوری ان...چه انتظاری ازشون داری یا اونا چه انتظاری دارن!
اما خودم...اونقد از آدمای اطرافم دیدم و کشیدم که خسته شدم!
من فک میکنم قبلن اصلن اینطور نبودم...شاید بچه بودم و درک نمیکردم!ولی الان وقتی حرفی میشنوم تموم اعصابم بهم میریزه...همین دیروز یک ساعت تموم بخاطر تماس یکی از فامیلا با بابام نشستم گریه کردم...یه نفس ها!
هیچ وقت هیچ کس نمیتونه درک کنه...وقتی یه کاری برات پیش میاد و هیچ چشم داشتی هم نداری از کسی،اونام میزنن به بی خیالی و در حد یه زنگ هم حالتو نمیپرسن!حتا ممکنه تهش بدهکارم بشی بهشون!بعد برا همه کاراشون تو باید بدوی و آخرشم بی منتت میکنن که انگار وظیفت بوده!
همیشه جای تو فک میکنن و نیتت رو با ذهنای خراب خودشون تفسیر میکنن!
بخام ادامه بدم باس کیلومتر بندازی...!!!
من تموم سعیمو میکنم که دیدم نسبت بهشون خوب بشه...ولی خودشونم باس یه تغییر بکنن...خودشون نمیخان و نمیذارن:(
ببین باز اشکمو دراوردی:'((((
هه...برا من اصلن مهم نیس که چطور فکر میکنن!و میدونمم خیلیشون چشم دیدن منو ندارن و حسودی میکنن(البته من هیچی ندارما...اونا خیلی پست و بدبختن که به من حسادت میکنن)
من همه تلاشمو میکنم بدی نکنم بهشون و تیکه نپرونم و دل نشکونم...هر کی خودش و خداش...همین که خدا نیتمو میدونه برام کافیه:)
با هم بریم؟ینی تو هم میای؟!
نه نرفتم:دی
ولی حس خوبی بهش دارم...چه یزد،چه سیستان بلوچستان!!!!
بهله...خسته نباشی:)
من که خیلی خستم...ینی با تموم وجودم حس میکنم خستم...هم روحم هم جسمم:(
میگم...یه برنامه که عکس آدمو بامزه کنه سراغ داری که از بازار دانلود کنم؟؟؟
خب فقط بهش میگم که من مثه اون بی معرفت نیستم و سعیمو میکنم که بتونم کمکش کنم:(
خود شهرشونو دوس دارم...حس میکنم خیلی آرامش داره:)
نمیگم که بیای...میگم که دیر ج میدی!
من همیشه تنهام:)
ولی من فک میکنم که کمکش میکنم!
متاسفانه این عادتو ندارم به روش بیارم فقط پیش خودم فک میکنم!
و این خیلی بده...همش خودم ناراحت میشم در حالیکه بهش بگم یکم سبک تر میشم:(
ولی میخام ازین به بعد همه ی اخلاقمو عوض کنم...اینجوری دیگه نمیتونم زندگی کنم:((((
همه اونایی که باهاشون در ارتباطم،همه حرفاشونو رک میزنن و تو هم باید ناراحت نشی!ولی وقتی تو یه حرفیو میزنی،همه میگن بی ادبی و کلی هم ناراحت میشن:/
دلم میخاد برم یزد زندگی کنم...دارم رو مخ بابام کار میکنم که شاید بتونم راضیش کنم که بریم:(
به روش میاری که اون وقتا باهات اینطور کرده یا نه؟!
ناراحت بودم از قبلتر...اون ماجرا تشدیدش کرد!
میدونی محمدعلی...من خیلی سعی میکنم از زندگی لذت ببرم،ولی بقیه نمیذارن:(
میگم...من همیشه ینی تا همین دیشب،همه حرفا و درد دلا و دعاهامو میذاشتم آخر شب به خدا میگفتم!آخه فک میکردم اون موقع همه خوابن...خدام سرش خلوته و قشنگ بهم گوش میده!!!ولی الان به این فکر کردم که درسته که الان برا ماهایی که تو این منطقه ایم شبه؛ولی برا خیلی جاها روز هستش:/
+ قضیش مفصله...حوصله توضیح دادن ندارم:/
خوشوم اومد:(
نه...چرا...دارم:)
چه حس اسهالیه...خوابت بیاد ولی نبره:|
کار خوبی میکنی!
هیچی...بذا سن و سالت برسه بعد میگم برات:)
پس از کجا فهمیدی؟آخه من جیمیل دارم...تو هیستوریش نوشته ایلام.ایران 0_0
چقد فضوله بلاگ:/
باشه میبخشم اشکال نداره ولی تکرار نشه!
خب ج ندادی فکرم رفت پیش ماجراهای پارسال:(
آدمای چی ای؟مگه فوشم بلدی؟ههههه
کسی جرعت داره منو بازی بده...شهربازیش میکنم...بله اینجوریاس:))))
الاغ؟الان یه چیزی بت میگمااااا :/
پارسال دو هفته قبل کنکور یه عده افتادن به جون کنکوریا...همکلاسیا و دوستام!
حالا به بهانه ها و حرفای مختلف ذهنشونو بدجور مشغول کردن!
در نتیجه ریدن تو کنکورشون:/
ولی بدون من همچنان مقاومت میکنم...سخت ترین شرایطم دارم الان ولی زندگیم بیمکث جریان داره:)
حالا راستشو بگو...کسی گفته؟!
چرا؟!
+ میگی یا قهر کنم؟:دی
نه نمیتونم باهاش صحبت کنم:'(((
+ از کجا فهمیدی؟0_0
بعد این وسط بهش حق هم بدی!!!
و نهایتن ندونی که حقی گردنت داره که بخای ببخشی یا نبخشیش؟؟؟
نمیدونم...فقط میدونم که بیش از حد ناراحتم ازش:'((((
خوابم میاد:(
آره...خاطر خواه زیاد دارم خخخخ
آخه بز از ریشه همه چیو درمیاره میخوره خخخخ
خیلی مرسی
خودشون میدونن آخه...صدبارم گفتم!
آخه چطور بگم؟من که نمیدونم کیه!بگم ببخشید من شما رو نمیشناسم ولی شما منو میشناسی که زنگیدی؟:/
فک کن خیلی بامزس...اسمشو نگفته،گفته مهسا منو نمیشناسه ولی من میشناسمش خخخخ
اصن در حیرتم...فکم کف زمینه!!!
من گوشیمو خاموش کردم که با دوستان و آشنایان گرامی در ارتباط نباشم!
اونوخ دم به دیقه دوستان میزنگن خونه مون!
بامزه ترش اینه...من عصرا میرم بیرون هوا خوری،حالا این دو روز یه نفر زنگیده گفته من دوست مهسام،اسمشو نگفته!فقط گفته من مهسا رو میشناسم ولی اون منو نمیشناسه:|
الان موندم چیکار کنم؟شمارشم نمیشناسم!
خدایا...یه ذره شعور بده به این جماعت:/
خوبه...مرسی^__^
اگه بودی میدادمت بز بخوره خخخخ
پس زیاده...کمتر بخونم دیگه خخخخ
من که خیلی دوس دارم...همش میخوابیم:دی
من میخام درخت باشم:((((
خب درختایی هستن که بهشون میگن همیشه سبز مثه کاج و سرو و مرکبات...ازونا میشیم!
من کاج میشم...درخت کریسمس:دی
ربطی به عمران نداره که هان؟!
منظورم این نبود،منظورم ازینکه ناراحت شدم اینه که از رفتار اوشون که ناراحت شدش ناراحت شدم!میفهمی عایا؟ینی انتظار نداشتم ناراحت شه!!!
وای محمدعلی...من هیچ طوری حساب نکردم!فقط برات مثال زدم که من از کاراش ناراحت نشدم!همین!
منم حس میکنم مشکلات خودشو داره!میدونی...درختم مثه ماها مجبوره که درخت باشه:/
آخه رویای دوریه...فک نکنی چون شمام میخای درخت شی ناراحت شدم! اتفاقن خیلی هم خوشحال میشم با هم درخت بشیم:دی
سراغ چی چی؟0_0
با اجازه...فلن:)
خب ینی چی الان؟!
اون ناراحت شد...من ازینکه اون ناراحت شدش ناراحت شدم!
فک کن اون هنوز رتبه ی کنکورشو به من نگفته...اونوخ چطور این انتظارا رو داره؟:(
چقد خوب...بیا درخت بشیم...فک کن...خیلی رویاییه:(((
ههههه...نمیدونم شاید شیرینای شما فرق داشته باشه ولی من خودم 4-5 تا گاز میزنم:دی
احتمالن شما اون شکلی قورتش میدی خخخخخ
ای بابا...ینی تقصیر منه دیگه؟!
خب...راستش نه خیلی!!!
ینی چی رفته تو فکرت؟نکنه تو هم میخای درخت باشی؟:دی
وااااا...مگه چجوری میخوری؟ههههه
خود هذلولی که میدونی چیه؟؟؟
این شیرینی دانمارکیا رو دیدی؟اینا که الانه بهشون میگن گل محمدی!
اینا وسطش یه ماده ی کرمی یا زرد کمرنگ داره،که من اسم اون مادهه رو گذاشتم هذلولی...خیلی بهش میاد نه؟؟؟
خسته نباشی...خدا قوت:)
نه من اصلن اینطوری فکر نکردم!
اون خودش حتا برای عربی و زبان هم کلاس میرفت ولی من ازش هیچی نپرسیدم،از بقیه شنیدم،هیچی هم به روش نیاوردم چون اصن به من ربطی نداشت و نداره!
بعدم اون تو کل این مدت از من نپرسیده که چه کلاسایی رفتی که من بخام بگم چیکارا کردم!
نمیدونم اون چه انتظاری داره!
فک کن...من بزنگم بگم من دارم میرم کلاس فیزیک؟آره؟!!!
من دلیلی برا گفتنش نداشتم...باید حتمن اعلام میکردم؟!
پارسالم ازش پرسیدم که این آقاهه چطور درس میده؟گفتش خوب نیس ولی تا آخر کلاسشو رفته بود!!!!
حالا باز بپرس چرا دوس دارم درخت باشم:(
انگار شما کنکور داری که نیستی:|
میدونی کاربرد هذلولی چیه؟!
نخیرم...قسمت هس!
اصن من قهرم...اینجام نمیام دیگه:((((((((((((
خب معلوم نیس کی درست شه بلاگفا!
تازه به قول تو ممکنه حتا بپره!
وای به حالت خوب نباشه...صبر میکنم پس!
بی ادب خودتی:|
چرا نمیشه؟یه لحظه لینکشو میذاری،دیدم میگم ورش داری!
بلاگفا...عمشو...0_0
خب همینجا بذار بعد برش دار هان؟!
آرررره بابا خیالم تخت دو نفره خخخخ
میدونی ناهارمو ندادی رفتی؟مثلن داشتیم کباب میزدیم:/
این رسم مهمون داریه عایا؟؟؟؟
تازه زیر قولتم زدی...لینک ندادی...من فریب خوردم:(((
خدا رو شکر...عذاب وجدان داشتما...الکی مثلن خخخخ
گفتم از وبلاگ پاک میکنم...تو ذهنم که پاک نشده که چی گفتی:)))
بازم معذرت میخام که نظرتو ندیدم دونشگات دیر شد
@-----)--)---------
دمت ولرم:)
إوا...خب من پرسیدم خوبی؟گفتی نه خوب نیستم 0_0
والا چه عرض کنم دیگه...فک کردم شاید بخای از ناراحتی یا دلیل خوب نبودنت بگی که شاید بتونم راهنماییت کنم یا حداقلش خالی بشی...!
الان مثلن تارف میکنی؟روت نمیشه درد دل کنی؟یا کلا نمیخای حرف بزنی؟
من نظرای خصوصیو میخونم میحذفم...کس دیگه ای نمیخونه!
نمیدونی؟یکم فکر کن...اگه بخای برات وقت میذارم...ویزیتم نمیگیرما خخخخ
میگما...تو نمیخای حرف بزنی؟!
میدونم...گاهی یه چیزایی فرق داره...متفاوت با چیزای مشابه!!!
خاهش:))))
من شنیدم من میگن فلان و بیسان:دی
خب...خیلی تو این شرایط قرار گرفتم...سکوت کردم...و الان دیگه فراموش شده!
+ خب با این تفاسیر پیشنهاد میکنم حفظ ظاهر بکنی و هیچ به روی خودت نیاری که کارت اشتباه بوده ! و کاری هم نکنی که حساسیت دیگران رو زیاد کنه ... اگه مطمئنی اشتباه کردی پس اصراری در انجامش نداشته باش و رهاش کن ... حتما مرور زمان کمرنگش میکنه ...
به وجدانت هم بگو تو اون مختصات مکان زمانی فکرش هم نمیکردی این یه اشتباهه محضه !